یادداشت سمیه جمشیدی

قصه‌ ننه علی
        •●◉✿   ﷽‌ ✿◉●•

#معرفی_کتاب📚


🍃خاطره گوشه ذهنم برمیگرده به سال های گذشته زندگیم،تازه داشتم با معنای شه ــــادت آشنا می شدم.
_عکس دو تا جوان رشید که خمیده شدن تو دلِ همدیگه،شونه به شونه هم گذاشتن و خـــــ ون می چکد از دیده درین کنج صبوری.....

🍂فصل زندگی خانم زهرا همایونی مادر شه یـــدان علی و امیر شاه آبادی رو با افتخار خوندم،
افتخار به اینکه خداوند پاک ترین بندگانش رو در دامن این مادرِ عزیز به بهترین عاقبت بخیری رسوند.
توی این مسیر شاید جدیدترین روایت از زندگی مادرانِ شه ــــدا رو خوندم.
مادری که به هر زحمتی برای عاقبت بخیری فرزندانش من نمیگم کُلفتی(میگم نور ایمان) رو به دل خونه های مردم پخش میکرد تا لحظه ای منّت خلق خدا توی زندگیشون احساس نشه!
🍃آقا امیر رو با هزار زحمت و زخـــ.م زبون و درد به ثمر رسوند روبروش وایساد و گفت می رم جبــ.هه و امیر شاه آبادی شد: «شه.ید امیر شاه آبادی»
_خسته دل بود و دلش برای امیرش تنگ شده بود،آقا امیری به وسعت پاکی،نجابت،ایثار،شجاعت و ایمان!حالا از دوستای علی کوچولو شنیده بود می خواهد برود جبهه!!!!!
مگر چند سال گذشته که علی رسیده بود همپایِ امیرش؟!
روزگارش به تلخ کامی همسرش میگذشت؛
_تو باعث شدی خدا امیر را از من بگیرد حالا نوبت علی ست،چرا دست از سر بچه های من بر نمی داری(لفظ صحبت پدر که راضی به رفتن بچه ها نبود.)

🍂شه.ید علی شاه آبادی بود که بعداز ۱۲ سال گمنا.می برای دلتنگی و چشم انتظاری و سختی های مادرش به خانه برگشته بود🥲❤️‍🩹



🍃سخت ترین روایت را از زندگی و چالش های پدر و مادر شه.دا خواندم.
سراسر زندگی زهرا خانم توسط همسرش(آقا رجب) سختی و رنج و اذیت و آزار و کتـــــک ....بوده و بس!
فلذا چون زهرا خانم همسرشون رو موقع مر.گ حلال شون کردن خیلی صحبت نشود حق مطلب بهتر ادا می شود.




🍂برش کتاب؛

در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی می کردیم همه می دانستند من و رجب اختلاف داریم اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد،صبح زود می زدم بیرون و هوا تاریک می شد و برمی گشتم خانه.
خجالت می کشیدم در و همسایه بگویند:مادرِ شه.یدان شاه آبادی کُلفَتِ خانه یِ مردم است.....
      
31

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.