یادداشت رعنا حشمتی

استخوان خوک و دست های جذامی
        «کلمات، منظورم همه ی کلماته، هر معنایی که داشته باشند یا نداشته باشند، مقدس باشند یا پوچ، زشت باشند یا زیبا، توی یک چیز مشترک اند. یعنی وقتی خوب به اون ها نگاه کنید می بینید که با همه ی فرق هایی که با هم دارند از یه نظر به هم شبیه اند، از یه نظر همشون سر و ته یک کرباس اند. میدونید اون چیز چیه؟ »دقیقه ای سکوت کرد و به تک تکِ شنوندگانِ خاموشش نگاه کرد. «همه شون پر از اندوه اند.» روی صفحه ای مکث کرد و بعد چند صفحه به عقب برگشت. «از دل هر کلمه،همه ی کلمه ها-هرقدر هم که شاد باشند- یواش یواش چیزی شور و شفاف تراوش می کنه. چیزی که بِهِش می گن اندوه. این طوری هاست که اگه ته اقیانوس ها یا روی قله های کوه هم مخفی شده باشید، اون مایعِ شور و شفاف می آد سراغ تون. این طوری هاست که از درون ویران می شید. ذره ذره ذوب می شید و توی اون مایع غرق می شید. یعنی توی اون مایع حل می شید.»
      
1

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.