یادداشت ALL ABOUT SHIN
17 ساعت پیش
این کتاب منو تو خودش حل کرد و بلعید. انقدر جذبش شدم و بهم حس همزادپنداری داد که اندازهی دریا گریه کردم. میترسم چیزی بگم که اسپویل بشه، ولی واقعا طعم عشق بود؛ هم تلخ، هم شیرین. داستانش یه ترکیب عجیب از واقعیت و رویاست. انگار نویسنده اومده یه سوال ساده رو تبدیل کرده به سفری عاطفی؛ اینکه اگر میتونستی یه شام با چند نفر از زندگیت بخوری، چه کسایی رو انتخاب میکردی؟ این سوال شاید کلیشهای به نظر بیاد، ولی وقتی وارد داستان میشی میفهمی جوابش چقدر میتونه عمیق باشه. بیشتر از هر چیزی، این کتاب بهم یاد داد که اگه حرفی داری، اگه عشقی داری یا قراره ببخشی، همین حالا این کار رو بکن. هیچوقت برای گفتنش زود نیست ولی ممکنه یه روزی دیر بشه. خیلیها گفته بودن این کتاب اشکشون رو درآورده و حسشون رو به هم ریخته، و من کاملا میفهمم چرا. قلم ربکا سرل ساده و روانه، اما چیزی که قویترش میکنه اینه که با همین سادگی، میتونه تمام خاطرات، حسرتها و دلتنگیهات رو بزنه بیرون. از چند فصل اول که بگذری دیگه نمیتونی ولش کنی. من واقعا غرقش شدم و هر جملهاش رو با جونم حس کردم. این کتاب فقط یه داستان عاشقانه نبود، بیشتر شبیه یه یادآوری بود؛ یادآوری اینکه زندگی کوتاهتر از اونه که دلخوریها رو نگه داریم، یا دوست داشتنهامون رو مخفی کنیم. درسته که من از خوندنش لذت بردم، ولی اون طعم تلخی که آخرش برام گذاشت رو هیچوقت فراموش نمیکنم. برای من، «شام با آدری هپبورن» کتابی بود که قلبم رو فشار داد، اشکم رو درآورد، ولی تهش حس کردم چیزی بهم اضافه شد. انگار یه تکهی گمشده از خودم رو پیدا کردم، تکهای که یادم میندازه چقدر گفتن دوستت دارم، ببخشید یا حتی خداحافظ، مهمه… قبل از اینکه دیر بشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.