یادداشت فاطمه عیسوند

کتاب را وه
        کتاب را وهم زده تمام کردم
مسحور کلمات شده ام.. مسحور حرف ها
شیفته اتصال حروف و کلمات
آرام آرام جلو رفتم و با ترکمن ها خو گرفتم
من با گالان شاخ و شانه کشیده بودم ، با سولماز  سوار بر اسب شده بودم و رخ نمایانده بودم ، من یموتی شده بودم ، گوکلانی شده بودم
در عشق فرو رفتم 
با مرگ جوانان سوگوار شدم
از ایری بوغوز کوچ کردم و اینچه برونی شده بودم
دست نویسنده مرا به بالین گالان و سولماز برد 
و حالا مثل آق اویلر سوار بر اسبم..
میتازم و در صدای تاختن اسب گم شده ام
وهم زده ام درست مثل آق اویلر
اینکه چه میشود 
و چه خواهد شد؟
خدایش می‌داند!
.
.
روحت بزرگ ابراهیمی عزیز ... نادرخان!
می‌خواندم و ستایش من بر قلم  تو  بیشتر می‌شد
مست کلمات شده بودم
مست این تجمعات و پراکندگی ها
این نوشته های زیبا را ، از شاعر وحشی ترکمن تا کینه ها و تفرقه ها و بیداد عشق را؛ جرعه جرعه سر کشیدم و اکنون بی تابم
بی تاب درخت مقدس
تا ببینیم چه راهی را به ما نشان خواهد داد
باید دید نادرخان ما را به چه چیز دعوت می‌کند
سبوی نوشته را از او گرفتن چه دلپذیر است و خواندنی و نوشیدنی!
بی تاب درخت مقدس ام ؛ بی قرار و نا آرام!

      
19

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.