یادداشت شقایق انصاری فر

جای خالی سلوچ
        داستان تلخ شروع میشود...
روایت یک زندگی سخت برای خانواده ای که آنطور که باید یکدیگر را درک نمیکنند !
به جای هم تصمیم میگیرند و عمل میکنند و بعد پیشمان از کرده خود!!! 
مرگان، مادر  داستان در باتلاقی از رنج گرفتار می‌شود که هرچه تلاش میکند ، راه نجاتی نمیابد و بیشتر گرفتار میشود و فرزندان خود را خواسته یا ناخواسته در این باتلاق گرفتار میکند !
مخصوصا کودک معصوم و کمرنگش ، هاجر !
آخ که چقدر برایم تلخ بود و سنگین ، کودکی گرفتار در تصمیم مادر! تصمیم اشتباه و خودخواهانه از نظر من! (هنوز هم دلگیر از این اتفاق)
دو برادر که گاه دشمن و گاه دوست و همراه اند...
اتفاق ناگوار برای عباس که اول داستان  دلخواهم درد او بود اما نه این چنین  ناگوار ...!
در آخر پدری که باعث تمام این غم و اندوه‌ها بود و با برگشتنش(البته نه به نظر همگان که این داستان را خوانده‌اند)  امیدی در مرگان پدید آمد.

یک نظر کم طرفدار: از نظر من استفاده از این مقداااار تشبیه درمورد یک شخص و یا اتفاق  خسته کننده بود برام و داستان  بصورت خطی و کم چالش بود و گاهی کسل کننده... 


      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.