یادداشت
1402/8/4
4.1
101
داستان تلخ شروع میشود... روایت یک زندگی سخت برای خانواده ای که آنطور که باید یکدیگر را درک نمیکنند ! به جای هم تصمیم میگیرند و عمل میکنند و بعد پیشمان از کرده خود!!! مرگان، مادر داستان در باتلاقی از رنج گرفتار میشود که هرچه تلاش میکند ، راه نجاتی نمیابد و بیشتر گرفتار میشود و فرزندان خود را خواسته یا ناخواسته در این باتلاق گرفتار میکند ! مخصوصا کودک معصوم و کمرنگش ، هاجر ! آخ که چقدر برایم تلخ بود و سنگین ، کودکی گرفتار در تصمیم مادر! تصمیم اشتباه و خودخواهانه از نظر من! (هنوز هم دلگیر از این اتفاق) دو برادر که گاه دشمن و گاه دوست و همراه اند... اتفاق ناگوار برای عباس که اول داستان دلخواهم درد او بود اما نه این چنین ناگوار ...! در آخر پدری که باعث تمام این غم و اندوهها بود و با برگشتنش(البته نه به نظر همگان که این داستان را خواندهاند) امیدی در مرگان پدید آمد. یک نظر کم طرفدار: از نظر من استفاده از این مقداااار تشبیه درمورد یک شخص و یا اتفاق خسته کننده بود برام و داستان بصورت خطی و کم چالش بود و گاهی کسل کننده...
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.