یادداشت فاطمه معروفی

دزده و مرغ فلفلی
        این کتاب مال دختر داییم بود که داده بودش من بخونم همیشه بخاطر اینکه مامانم میگفت باید کتاب رو بهش برگردونم خیلیییی ناراحت بودم و خب روزی که کتاب رو داد به خودم انگار دنیاااا رو بهم داده بودن بس دوسش داشتم. هر وقتم میرسیدم به اون تیکه‌ای که میرسید به سوهان و خوراکیا دلم آب میفتاد و گشنم میشد، چقدرم عصبی بودم از دست دزده جوری که دلم میخواست بزنمش و با خودم میگفتم آخه چرااااا یه آدم باید یه مرغ رو بدزده! خلاصه که با خودم درگیر بودم😁
      
150

21

(0/1000)

نظرات

مُحیصا

مُحیصا

1403/10/12

برای یه مرغ یادمه کل ایران و گشت😂
3

2

دقیقا، کاش یه چیز بهتری دزدیده بود، مثلا اسبی چیزی با اسبه میرفت سفر 

1

مُحیصا

مُحیصا

1403/10/12

بعد جالب اینه که دزده کل ایران و رفت ولی نکرد مرغه رو بخوره و قال قضیه رو بکنه😂
@fatimahmrf 

1

آفرین  
 @Mohisa 

0