یادداشت زهره عالی‌پور

        توی ذهنم ادامه می‌دهم.

پرسید چرا کتاب می‌خوانی؟
یکی از پاسخ‌های کلیشه‌ای را دادم؛ برای اینکه زندگی را و جهان را از زاویه‌های دیگری نیز ببینم. و هنوز هم یکی از پاسخ‌های من همین است. 
این اولین کتابی است که از رومن گاری می‌خوانم. کتابی که کتاب نیست، فیلم هم نیست، برای من کمی فراتر بود انگار. با مومو ( شخصیت اول و راوی کتاب) لحظه به لحظه بودم. با مومو چندشم می‌شد، می‌خندیدم، ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و دلم برای رزا خانم هم سوخت‌.
مومو بچه‌ی بزرگی بود. ( نمی‌دانم فعل گذشته مناسب‌تر است یا حال)، آن‌قدر خوب  می‌دید، می‌شنید، تحلیل می‌کرد، استفاده می‌کرد و روایت می‌کرد که مجبور بودم همراه او شوم و همان چیزهایی را ببینم که او می‌خواست البته این اجبار شیرینی بود. همه چیز آن طور که فقط ما می‌بینیم نیست. 
کتاب، کتاب پیوند‌ها بود، پیوند رنگ‌های مختلف انسانی که در بعضی نقاط آنقدر کمرنگ هستند که این تفاوت به چشم نمی‌آید و بعضی‌ جاها همین تفاوت باعث خون و خونریزی شده‌است. 

دوستش داشتم و شاید بعدها، دوباره بخوانمش با همین ترجمه‌ی متناسب که انگار خانم گلستان هم با مومو زیسته و بعد ماحصل زیستنش را کتاب کرده و به دست ما رسانده. ( دستشان درد نکند.)

دلم می‌خواست ادامه داشته باشد،دلم می‌خواست ببینم موموی کوچک اگر اینچنین بزرگ است، موموی بزرگ چه می‌شود ولی متأسفانه نویسنده دوست نداشت ادامه دهد، من هم توی ذهنم کمی مومو را ادامه می‌دهم. تا جایی که نمی‌دانم کجاست. 
      
35

9

(0/1000)

نظرات

یادداشت نوشتن برایم تبدیل به یک غول شده. می‌خواهم شکستش دهم و فصل امتحانات بهترین زمان است. 

1