یادداشت 🩵💫safa
1404/5/30

خب. این کتاب رو کلا توی یه هفته خوندم. حجم کمی داشت، روون بود، و حتی میتونستم سریعتر هم تمومش کنم، اما مدل داستانش طوری بود که دلم میخواست بیشتر باهاش زندگی کنم، هیجان نداشت به اون صورت، داستان آرومی بود، و اگه بخوام به یه خوراکی تشبیهش کنم میشد پاستیل. :) رنگی رنگی، کوتاه، ترش و شیرین. من دستم هیچوقت سمت پاستیل نمیره برای انتخاب خوراکی! همیشه بستنی، چیپس یا پفک رو انتخاب میکنم، شیرکاکائو یا شیرقهوه! اما وقتایی که اتفاقی یه پاستیل به دستم میرسه واقعا ازش لذت میبرم! اینم همون مدل بود. :) البته که طبق معمول من این کتابم بدون هیچ ایدهی خاصی از باغ کتاب ملک برداشتم! صرفا چون اسمش رو زیاد شنیده بودم و قشنگ بود اسمش هم. و حتی طرح جلدش... اما منظورم اینه که اگه میدونستم مدلش رو، شاید هیچوقت خودم نمیخریدمش! یا اولویتم نبود... ولی این کتاب پیدام کرد، و حقیقتا باهاش دوست شدم، آرومم کرد علی رغم کوتاه بودنش. و احساس خوبی بهم داد. :) نمیدونم ژانر کتاب چی حساب میشه، داستانه، ولی به اونصورت رمان نیست به نظرم، هیجانیطوری نیست. حرفای قشنگی راجع به زندگی، مشکلاتش و سختیها و قشنگیهاش زده میشه که بعضیهاش رو اینجا گذاشتم، اما روانشناسی نیست، در قالب حرفای کاراکتراست و دقیقا مدلی هست که میشه باهاش ارتباط بگیرم و بشینه تو دلم. :) و خب شاید بشه گفت یه طورایی ژانرش روزمره و بخشی از زندگیه. با یه بخش از زندگی کاراکترا همراه میشیم، باهاشون راه میریم و در نهایت ازشون خدافظی میکنیم. :) ‼️ اگه دوست دارین بدون ایده کتاب رو بخونین پاراگراف بعد رو نخونین. اگه بخوام یه توضیح کلی راجع به فضای داستان بدم اینطوریه: تاکاکو، یه دختری معمولی با یه کار معمولی ، یه روز متوجه میشه که دوستپسرش قراره عروسی کنه و تمام مدت بهش خیانت میکرده. تاکاکو که یهویی زندگیش آوار میشه رو سرش، از کارش استعفا میده و خودشو توی زندگیش گم میکنه، و در همین لحظه است که دایی ساتورو زنگ میزنه و ازش میخواد توی گردوندن کتابفروشی کمکش کنه. :) و باید دید زندگی توی کتابفروشی موریساکی، باعث چه تغییراتی توی زندگی تاکاکو میشه. این کتاب به دل من نشست و نمیدونم چرا! نمیتونم بگم خیلی ویژه بود، ولی با بعضی جملههاش عمیقا احساس همدردی میکردم! حس میکردم که یکی از اون سر دنیا اومده بغلم کنه. من عمیقا دایی ساتورو رو دوست داشتم. یه موجود کیوت بغل کردنی که گاهی اوقات حس پروفسور موری سه شنبهها با موری رو بهم میداد. نمیدونم چرا. :) من وقتی ساتورو به تاکاکو گفت تو زندگی من رو نجات دادی عمیقا فهمیدم چی میگه، وقتی تاکاکو از احساسات قایم شدهش حرف میزد با قلبم درکش میکردم، و آرامش کتابها، که فضای داستان رو دوست داشتنیتر میکرد. کتابهایی که همیشه نجاتدهندهن. :) بارها توی کتاب دلم یه دایی ساتورو خواست، و یه محیط امن مثل کتابفروشی موریساکی. جایی که بتونی گم بشی، آروم بشی، و توی آرامش محض، با آدمهایی که انگار زندگی دنبالشون نکرده، خودت رو دوباره پیدا کنی. :) هر چند شاید اگه من بودم، تا ابد توی اون کتابفروشی با مشتریهای همیشگی و آشنا میموندم و زندگی میکردم! بعید میدونم دوباره دلم میخواست برگردم بیرون. =) بگذریم. آره. دوستش داشتم. ترجمهی کتاب هم اوکی بود، هرچند من گاهی اوقات حس میکردم شاید نسخهای که از باغ کتاب ملک گرفتم از این انتشارات غیررسمی طوره(با نسخهی کتاب توی بهخوان متفاوته که عکسش رو گذاشتم! و من چون پیداش نکردم توی همین نسخه یادداشت رو رو نوشتم)، و یه سری غلطهای تایپی هم داشت، کمکم رو کمکم نوشته بود، گاهی اوقات "ساتورو "رو "ساتور" نوشته بود و ایرادات اینطوری، پایان کتابم یه نمه برام یهویی بود که یه لحظه شک کردم نکنه دو صفحه از ادامهش رو ندارم.😂 ولی خب به عنوان کتابی که رایگان به امانت گرفته بودم خوب بود و واقعا تجربهی دلچسبی بود در کل.✨ اگه دنبال یه کتاب کوتاه، با فضای آرامشبخش، کاراکترای گوگولی و جملههای قشنگ میگردید، احتمالا "کتابفروشی موریساکی" پیشنهاد مناسبی باشه. ✨🩷📚
(0/1000)
🩵💫safa
1404/6/2
0