یادداشت م.الف

م.الف

1401/09/12

                روایت ناگیرا و نه چندان جذاب بولگاکف از هبوط شیطان و دار و دسته اش به مسکوی شوروی را خواندم!
از اطناب و تطویل غیر ضروری در پرداخت داستانی که گاهی مایه حشو می شود، بگذریم. تقریر  مانوی_زروانی بولگاکف از شر که در لفافه رئالیسم جادویی و جریان سیال پیچیده شده، جالب و قابل تامل است!
به عقیده من «اگر به دیده تحقیق بنگریم» تنها و تنها یک چیز باعث می شود این رمان خسته کننده قابل تحمل بشود و آن فصل بیست و نهم، در جایی است که متای باجگیر از  سوی مسیح یا منبع خیر برای وِلند، مبدأ شرّ، پیغام می آورد و با هم بگو مگو می‌کنند! 
در ضمن این فصل بولگاکف_اگر بپذیریم که برخلاف تقریر سیاسی عموم ، نیت طرح افکندن تئودیسه‌ای اخلاقی در توجیه شر را داشته_هسته اصلی داستان خود خود را از زبان شیطان خطاب به متّای حوّاری بیان می‌کند و سپس در انتهای داستان پاسخ خود را به شر ارائه می‌کند : 
هنوز سر و کله ات بر این پشت بام پیدا نشده، مسخره بازی را شروع کرده ای؟ این را از لحنت فهمیدم! طوری حرف میزنی که انگار وجود شر و ظلمت را منکری. حالا مرحمتا فکرش را بکن:اگر شر در کار نمی بود، کار خیر شما چه فایده ای داشت؟ و بدون سایه یا ظلمت دنیا چه شکلی پیدا میکرد؟ مردم و چیز ها سایه دارند. مثلا، این سایه شمشیر من است... آیا می خواهی زمین را از همه درختها و موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟ خیلی احمقی!» 
 از سیاق داستان بر می آید که نگارنده در تقابل میان خیر و شر؛ شر را مقدارا کثیر و خیر را از نظر عُمق و غَنای ذاتی برتر از شر و واجد ارزش برین می داند! 
به عقیده او تمامی خیر در عشق متجلی شده! و منشأ تمام خیر های دیگر عشق است! عشق آنچنان خیر عظیمی است که عاشق، یعنی مارگاریتا، مُجاز است برای ‌عشق نفس خود را به شیطان بفروشد و به ساحره ای عریان بدل شود که در مجلس رقص ابلیس حاضر است و به عنوان ملکه در کنارش قرار می‌گیرد تا شاید شیطان از سر تفقد و قدر شناسی محبوب او را از مهجر به آغوش وی بازگرداند. با این همه او که نفسش را به شیطان فروخته در نهایت از جانب منبع خیر، مورد آمرزش و آرامش ابدی قرار گیرد! 
در این داستان بولگاکف ترس را مظهر تام و تمام شر می‌پندارد و این را از زبان انجیل پاره ی متی خطاب به پونتیوس پیلاطس، پنجمین حاکم یهودا و آمِر به مصلوب کردن مسیح، می گوید: « بزرگترین گناه جُبن است!» 
در نهایت از آنجا که زبان بولگاکف در این داستان زبانی رمزی است، خالی از لطف نیست اگر به سرنخی برای گشودن استعاره های مغلَق آن اشاره شود:
 «نویسنده در نگارش این اثر از منظومه فاوست گوته بسیار اثر پذیرفته است!» 

پانوشت: تمام مطلب فوق بر اساس یافته ها و گمان من است و نیز سلیقه شخصی ام و کاملا قابل نقد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.