یادداشت محمدقائم خانی

پرواز اسب سفید
        نوجوان امروز حوصله ندارد. فرصتش کم است. می‌خواهد زود برسد به اصل ماجرا. اصلاً حقش است که دیگر کسی سر ندواندش و خیلی راحت برود سر اصل قضیه.

همین حرف‌ها بوده یا شبیه همین حرف‌ها، که پشتوانه‌ای شده برای فرار نویسندگان کتب نوجوان از فشارها و سختی‌های معمول طراحی داستانی کتب بزرگسال به در بروند. برای خیلی‌ها اصلاً جای چک و چانه ندارد که چون نوجوانان اهل تخیل‌اند، و خیال نویسنده نوجوان باید بپّرد تا دوردست‌ها، پس لازم نیست درگیر بسیاری از مصائب نگارش رمان‌های بزرگسال در کارزار بازار کتاب باشند. 

چنین تصوری از «باید»های نگارش رمان نوجوان، نویسنده را سطحی و میان‌مایه بار می‌آورد تا مدام متن‌هایش سال به سال سست‌تر شده و اثر به اثر خسته‌تر از گذشته، تنها به دنبال دستاویزهای بامزه برای پوشاندن شکاف‌های بزرگ رمان‌هایش بگردد. عطش بازار در این بخش هم مشوق نویسندگان می‌شده و می‌شود برای نگارش داستان‌های شبیه هم با چاپ‌های مکرر در مکرر که نتیجه‌ای جز پراکندن بی‌مزگی‌های انباشته بین نوجوانان اثری نداشته و ندارد. 

  نویسندگان احتمالاً می‌پندارند نوجوانان با چند ترفند دم دستی، با اثر همذات‌پنداری می‌کنند و پابه‌پای شخصیت‌ها تا آخر داستان می‌روند و همه‌چیز را هم باور می‌کنند. چرا نویسنده خودش را اذیت بکند برای طراحی داستانی با پیرنگ محکم و پیچیده؟

کتاب «پرواز اسب سفید» این‌طور نیست و نویسنده‌اش با خوانندگان کتاب این‌طور تا نکرده. رمان پیرنگ محکمی دارد و مثل درختی که شرایط خوبی داشته باشد، فصل به فصل قطورتر می‌شود و شاخ و برگ بیش‌تری می‌دهد و سایه‌اش را تا دوردورها می‌گستراند. نویسنده تور طرح و توطئه‌ی رمانش را بر ذهن خواننده می‌اندازد. نوجوان بدون آن که بداند و بخواهد، در مسیر پیمایش یک پیرنگ مستحکم، خود به خود تربیت می‌شود، چون هرچیزی سر جای خودش قرار گرفته و هر عنصری، نسبتی با کل و با هدف کتاب دارد.

نویسنده مخاطبش را جدی گرفته و به اندازه پدر و مادرهایشان، «بزرگ» فرضشان کرده است. انگار که نوجوانان را نشانده در یک جلسه بسیار حساس برای اخد تصمیمات بزرگ، که قرار است زندگی خیلی از آدم‌ها را زیر ورو کند. اصلاً مگر قصه کتاب هم همین نیست؟ داستان نوجوان است، اما مهم‌ترین موضوعات فکری دنیای بزرگ‌سالان در آن طرح شده. شخصیت اصلی یک دختر نوجوان است، که راوی هم خود اوست، اما مرگ و زیستن چندین نفر به او مرتبط است. می‌شد چند حادثه خوشمزه برای گذراندن وقت کنار هم نشاند که آخر کتاب معلوم شود حتی اهمیتِ نیم‌بندِ ابتدای داستان را هم نداشته و راوی بی‌خود پیازداغ حوادث را زیاد کرده بوده و مسائل با یک جابه‌جایی کوچک یا کمی درنگ، قابل حل می‌‌شده‌اند یا می‌توانند باشند.

دختر راوی «پرواز اسب سفید»، با حساس‌ترین مسائل دنیای امروز پیوند خورده و می‌خواهد مخاطب را هم با همه آن چیزها مرتبط بکند. انگار سیده‌عذرا موسوی سری را که درد نمی‌کرده دستمال بسته و نوجوانان را انداخته وسط ماجرایی که با مفاهیم بنیادی مرگ و زندگی ارتباط تنگاتنگ دارد؛ با بحرانی که پس از آن درست کرده، صفحه به صفحه درگیر چالش و زحمت می‌کندشان و یک دم یقه‌شان را رها نمی‌کند. شاید بشود گفت، مهم‌تر از همه پیام‌هایی که نویسنده در دهان آقامعلم داستان گذاشته تا راوی و مخاطب را هدایت کند، همین جدی گرفتن خواننده نوجوان برای در میان گذاشتن مسائل اساسی با اوست که منجر به بزرگ شدنش می‌شود. پیرنگ مستحکمی که دومینوی حوادث را ساخته با انگیزه‌های قدرتمند عمل، یک شبکه گسترده از تصمیم‌های مهم را در رمان به وجود آورده است.

هم‌وزن استحکام پیرنگ، بی‌پردگی رمان در روبه‌رو کردن نوجوانان با واقعیت، بر آن‌ها اثر سازنده دارد. نویسنده اصلاً سعی نکرده با ردیف کردن کلماتی مبهم، رنج و سختیِ برخورد با واقعیت را برای راوی یا مخاطب کم بکند. نگفته فعلاً وقت برای چشیدن سختی‌ها و رنج‌ها زیاد است و نوجوان‌ها باید حالاحالاها کیف کنند از زندگی و درگیر سهمگینی واقعیت نباشند. نویسنده عاقلانه (و شاید کمی بی‌رحمانه)، مخاطب را با واقعیت سنگین زندگی تنها گذاشته است. شاید بشود گفت که کمبود خیال در کتاب، ذهن نوجوان را زیادی زمخت بار می‌آورد، اما باید دقت داشت که در خیل انبوه آثار سبک امروز، این توجه به واقع‌گرایی را باید مغتنم شمرد. حتماً یکی از چیزهایی که باعث شده نسل‌های جدید ایرانیان در فضای فانتزی و با خیال‌های خام بزرگ شوند، روایت‌های بریده از واقعیت و سرخوشانه از زندگی است. سیده‌عذرا موسوی نخواسته مخاطب را لای پر قو بزرگ کند و در برخورد با سخت‌ترین موقعیت‌ها و دشوارترین و خطرناکترین وقایع، پرده‌ای از امید کاذب حول ذهن نوجوان بکشد. ساخت یک جای متفاوت در کبوترخانه، غنیمت این روزهای آثار داستانی ماست، هرچند نویسنده می‌توانست به مکان‌هایی رویایی‌تر هم به موازات ساخت چنین جایی بیندیشد. معلم و بی‌بی‌هاجر برای پرواز خیال نوجوان کافی نیستند و داستان محتاج فضاهای رویاگونه‌تری است تا گاهی مخاطب نفسی تازه کند و بار سنگین خواندن چنین پرونده‌ای سبک‌تر گردد. نویسنده می‌توانست جهان رنگارنگ‌تری بسازد برای نوجوانان، البته نه به قیمت مخدوش شدن پیرنگ و واقعیت‌گرایی اثر. آنچه که مهم‌ترین داشته راوی نوجوان داستان است، همین برخورد بی‌ملاحظه با واقعیت‌های انسانی و اجتماعی است. جایی که قرار است جامعه و در نتیجه خودش را بشناسد.

اگر نویسنده بین مخاطب نوجوان و واقعیت‌های تلخ زندگی راوی می‌ایستاد، نگارش داستانی درباره «منجی»، لوث و لوس می‌شد. آن وقت مخاطب متوجه نمی‌شد که اول و آخرِ راه نجات از مصائب، از طریق عمل خود او ممکن است و هرچیزی که حواس ما را از پیگیری عمل واقع‌گرایانه، هرچقدر هم سخت باشد، پرت بکند؛ یقین باید کنار گذاشته شود. حالا اما مخاطب متوجه می‌شود که باید دست به زانوی خودش بگذارد و از فکر و عزم خود، برای رسیدن به نتیجه بهره بگیرد.

«پرواز اسب سفید»، با پیرنگ محکم و واقع‌گرایی روایتش، زمینه رشد مخاطب نوجوان را فراهم می‌کند.
      
4

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.