یادداشت Sheida Hanafi
1404/2/17
رب لوبیای شیرین، رمانیست مثل یک نسیم بهاری، ملایم و آرام، که وقتی از کنارت میگذره، بوی خاطراتی رو میآره که حتی نمیدونستی توی قلبت پنهان بودن. داستان دربارهی سنتاروئه؛ مردی خسته، سردرگم، گیر کرده میان گذشتهی ناکام و آیندهای که نمیدونه بهش تعلق داره یا نه. اون صاحب یه مغازهی کوچیکه که دورایاکی میفروشه؛ نوعی شیرینی ژاپنی با خمیر لوبیای شیرین. تا اینکه یه روز، زنی مسن و متفاوت وارد مغازه میشه. توکوئه، پیرزنی با دستهایی لرزان اما روحی روشن، که راز رب لوبیای واقعی رو میدونه. اما بیشتر از اون، توکوئه رازی در دلش داره؛ رازی تلخ که به زیبایی در کنار گرمای شیرینی، در دل داستان میجوشه. رابطهی این دو، و بعدها دختر نوجوانی به نام واکانا، کمکم به چیزی بزرگتر و عمیقتر تبدیل میشه: دوستی، شفقت، شنیدهشدن و درک متقابل. رب لوبیای شیرین در ظاهر دربارهی خوراکیه، اما در دلش دربارهی آدمهاست. دربارهی اینکه چطور میشه با شنیدن صدای زندگی در دلِ سکوتها، طعمِ واقعی بودن رو چشید. این کتاب لبریز از حسه. پر از بوی خمیر داغ، صدای پرندهها، نور آفتاب روی چهرهی چروکخوردهی یک زن، و اشکهایی که بیصدا میچکن. اگه دلت میخواد یه کتاب آروم، دوستداشتنی، و پر از عشق بخونی—کتابی که مثل یه آغوش گرم باشه توی یه روز غمگین—رب لوبیای شیرین رو به قلبت بسپر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.