یادداشت مریم محسنیزاده
1404/1/31
"دیلماج" با فرم متفاوت نامهنگاری و ترکیب خیال و واقعيت، رمانی تاریخی خلق میکند. رمانی که بیشتر شبیه روایتی از زندگینامهٔ میرزایوسف مستوفی و برشی از تاریخ است. این قالب اگرچه نو بود اما چندان جذابیت نداشت. رمان دیدی کلی از زمانه و زیستِ میرزایوسف مستوفی، تعامل آدمها و اوضاع اجتماعی میدهد. از این منظر، فضا بهخوبی منتقل شده است. اما در پرداخت چالشها و حوادث داستان، شخصیت دچار گِرههای جدی نمیشود. گاه خردهروایتها، ناتمام رها میشوند و گاه به مسئلهای خیلی سطحی اشاره میشود؛ مثلاً اینکه چطور شخصیت درگیر فراماسونری شد؟ یا چطور میرزایوسف تغییر کرد و به مسیرهای مختلف کشیده شد؟ اگرچه داستان، مسیر انحراف یک شخصیت را به نمایش گذاشته بود و در فصل آخر به خواننده تلنگری میزد که نکند روزی به میرزایوسفِ دیلماج تبدیل شود؛ اما به خاطر عبور گذرا از نقطهعطفها و انفعال شخصیت، نتیجه و تأثیر رمان از چیزی که انتظار میرفت، کمتر شده بود. انگار کتاب در ابتدا با داستانی عاشقانه و توصیفات تصویرساز شروع میشد و هرچه پیش میرفت، هم سرعت اتفاقات زیاد میشد و هم بُعد تاریخی رمان پررنگ میشد. بهطوریکه از جایی به بعد دیگر رمان از فرمتِ داستانی خود فاصله میگرفت. از نقطهقوتهای کتاب، زبان متناسب با دورهٔ تاریخی، یعنی زمان قاجار است. نثر قوی و هماهنگ، از همان ابتدا در انتخاب عنوان دیده میشود؛ "دیلماج" واژهٔ ترکی و به معنای مترجم است، شغلی که شخصیت در آن فعالیت دارد. نوشتن رمان تاریخی و ایجاد شخصیتی خیالی بر پایهٔ واقعيت، کار سخت و پرزحمتی است و مطالعهٔ عمیق میطلبد. نویسنده در مصاحبه با شهرستان ادب میگوید: « من سهسال، هرروز بعدازظهر، با ذرهبین اسناد دستنوشت فراماسونری را که خواندنشان بسیار مشکل بود، میخواندم و با خط خودم رونویسی میکردم و مینوشتم. بعد سهسال، رفتم سراغ دستنوشتههای خودم و تازه نوشتن "دیلماج" را شروع کردم.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.