یادداشت |طـنـاز|

        همه ما الآن درحال تجربه جنگ هستیم و هرروز اخبار های جنگ به گوش ما میرسه. دقیقا چند روز بعد از شروع جنگ من هم تصمیم به شروع این کتاب گرفتم، من با آیریس و رومن جنگ های دیگری رو هم تجربه کردم. چه جنگی که برای عشقشون داشتند و چه جنگی که بین خدایان، یعنی انوا و دیکر بود.
حقیقتا این کتاب من رو شگفت زده کرد. انتظار همچین داستان فوق العاده‌ای رو نداشتم البته که من هم مثل بقیه تعریف های بسیاری رو ازش شنیده بودم اما انتظار نداشتم این کتاب در این حد جذاب باشه.
به قول خانم خرامانی، مترجم خوب این کتاب، که گفتن من هم هرلحظه رو با آیریس و رومن خندیدم، گریه کردم و احساس کردم. خوندن این کتاب ۳ یا ۲ روز و نیم بیشتر برای من طول نکشید اما به معنای واقعی دنیای دیگری بود. من رو در خودش غرق کرده بود. انقدر غرق داستان بودم که حتی این کتاب رو در تاریکی شب، وقتی همه اعضای خانوادم قصد خوابیدن داشتند، دوست داشتم بخونم.
راستش هیچ کتابی تا حالا باعث نشده بود من بخاطرش چراغ قوه گوشیم رو روشن نگه دارم تا بتونم کتاب رو در تاریکی بخونم و حتی بخاطرش تا ۲ شب بیدار بمونم.
و اما از احساسات خودم بگذریم و برسیم به آیریس و رومن عزیزم که تا ابد در قلب من جا دارند. اسم کتاب رقیب های ازلی هست اما من فکر نمی کنم این دو واقعا رقیب بوده باشند البته که هر دو در موقع کار کردن رقابت شدیدی داشتند اما در همون ابتدای داستان معلوم بود که رومن احساس خاصی نسبت به آیریس داره اون هم به دلیل دریافت نامه های آیریس بود. اما آیریس از ابتدای داستان واقعا به رومن علاقه‌ای نداشت و کاملا ازش متنفر بود بنابراین من نمیتونم بگم این دو کاملا دشمن و رقیب های قسم خورده هم بودن اما رقابتی که باهم داشتند واقعا جالب بود.
از طرف دیگه احساسات و شجاعت رومن قابل ستایش بود.
اینکه خانوادت رو ول کنی و بیای در جنگ و کنار دختری کار کنی که حتی ممکنه وقتی بفهمه تو نامه های اون رو دریافت میکردی دیگه دوستت نداشته باشه واقعا کار ساده‌ای نیست. و  رومن راست می‌گفت «آیریس من و تو در کنار هم بی نظیر میشیم.» در کنار هم دیگه این دو کامل می شدند.
آیریس درد زیادی رو در زندگیش به دوش کشید. اعتیاد مادرش و بعد از اون از دست دادن مادرش، رفتن برادرش به جنگ، انصراف دادن از دانشگاه و کار در یک اغذیه فروشی  برای تأمین خرج های زندگی،استخدام و استعفا از کار و بعد تجربه اون همه درد و رنج در جنگ. فکر نمیکنم که راحت بشه از درد هایی که آیریس کشیده گذشت، مخصوصا بعد از شادی کوچک ازدواجش و از دست دادن همسرش.
من قطع به یقین انتظار همچین پایانی رو نداشتم. درست موقع مراسم ازدواج رومن و آیریس و خوشبختی کوچکشون من دیدم که ۱۰۰ صفحه مونده و اونجا بود که گفتم آخ... قراره حسابی رکب بخورم و خوردم. همه‌ی این ها به کنار من کاری به فرار نکردن رومن و آیریس ندارم اما فورست؟ اول اینکه فورست اونجا چیکار می کرد؟ من همچین انتظاری از فورست، کسی که آیریس انقدر خوب و مهربون توصیفش کرده بود نداشتم. واقعا نداشتم. دوم اینکه چرا نویسنده داستان رو نصفه نیمه ول کرد؟ من میدونم که کتاب پایان بازه و جلد بعدی در کار هست اما ای کاش خبری درباره مریسول و اتی به ما می داد.
و در آخر باید بگم که قطعا این کتاب لیاقت ۵ ستاره و حتی از اون بیشتر رو هم داره. از همینجا از خانم خرامانی عاجزانه التماس میکنم که جلد دوم رو خواهشاً هرچه سریعتر ترجمه کنه که همه ما بهش نیازمندیم. و پیشنهاد من به شما که آیا ارزش خوندن داره؟ فکر کنم خودتون از روی حرفام متوجه شده باشید. قطعا ارزش خوندن داره!💫
      
43

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.