یادداشت mahyas
1404/6/17 - 20:35
کتاب "زمین بر پشت لاکپشتها" دومین اثری بود که از جان گرین خوندم و راستش رو بخواین، حسابی رفت توی لیستم! بعد از اینکه "بخت پریشان" اونقدر منو جذب خودش کرد که کلاً قفل شدم روش و دنبال بقیه کارای جان گرین رفتم، این کتاب هم واقعاً نظرمو جلب کرد. بذارین روراست باشم، من با این کتاب زندگی کردم! انگار جان گرین اومده بود و قصه ذهن خود منو نوشته بود. اون حس لعنتی که افکار آدمو میبلعه و نمیذاره نفس بکشی رو، انقدر خوب و دقیق توضیح داده بود که مو به تن آدم سیخ میشه. این مشکلیه که خیلی از نوجوونا باهاش دست و پنجه نرم میکنن و به نظرم خیلی کمه کتابایی که انقدر واقعی و بدون ادا و اصول، بهش بپردازن. جان گرین بدون اینکه بخواد نصیحت کنه یا شعار بده، دقیقاً حال و هوای ایزا، شخصیت اصلی داستان رو به ما نشون میده. این سفر گاهی واقعاً ترسناکه، ولی از یه طرف یه حس رهایی هم به آدم میده؛ چون میفهمی تنها نیستی و خیلیای دیگه هم مثل تو با این چیزا درگیرن. این کتاب فقط یه قصه نیست، یه آینه است که واقعیت درونی خیلی از ما رو نشون میده. خوشحالم که این کتاب رو تو همین سن و سال خوندم، چون واقعاً رفت جزو اون کتابایی که همیشه یادم میمونه و به همه هم پیشنهادش میدم. اگه دنبال یه کتابی هستید که حرف دلتونو بزنه و یه کمکی هم بهتون بکنه تا پیچیدگیهای ذهن رو بهتر بشناسید، خصوصاً اگه نوجوون هستید، حتماً "زمین بر پشت لاکپشتها" رو بخونید. پشیمون نمیشید!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.