یادداشت صبا

صبا

صبا

1403/6/21

بخش دی
        این کتاب و شروع کردم اولش حس کردم یه رمان فوق تخیلی از ترس الکیه ایمی که نسبت به شیفت شبش داشت. 
برای همین گذاشتمش کنار. 
امروز ادامه دادم به خوندنش. 
به مرور شخصیت ها و اتفاقات ذهنمو به کار گرفتن.
حقیقتا اول به جید شک کردم ولی خودمو قانع می‌کردم امکان نداره جید بخواد سربه سر رفیق قدیمیش بزاره، هعیی! 😮‍💨
برای همین ظنم به ویل بدبخت بود، فکر می‌کردم جید بیگناهه و بخاطر عشقش به ویل مجبور شده رفیقشو گول بزنه. 
اما اخرش، برق رفت!😂 وقتی تازه ایمی فهمیده بود دکتر بک حدودا 80 سالشه🤦🏻
توی گرما، زیر نور چراغ قوه گوشیم ادامشو خوندم
وااای 
اعتراف میکنم خیلی شوکه شدم
مری خیلی مهربون بود، کمرون واقعا پسر خوبی بود... 
جید، جید یه دوره ای طولانی رفیق ایمی بود. چطور می تونست...😢
ایمی خودشو مقصر میدونست. ولی به نظرم اگر منم جاش بودم نمی‌تونستم کاری برای دوستی مثل جید بکنم. 

 
      
30

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.