یادداشت آنشرلی:))
1404/6/6

خب اول از همه باید بگم که این کتاب یجورایی بیهوده بود و حتی اگه نخونیدش هم چیزی از دست نمیدید ولی من ترجیح میدادم بخونمش. با خوندنی این کتاب از یک طرف هم دلم برای ترین میسوخت و هم یه حس نفرتی نسبت بهش داشتم و از طرف دیگه یه حس شادی ای داشتم چون(شاید عجیب باشه)ولی خوشحالم که توی داستان زندگی خودم و همچنین این داستان از نگاه بقیه همیشه جود بودم،کسی که عاشق مبارزه است و هیچوقت مطیع نبوده البته که این موضوع همچینم خوب و گل و بلبل نبوده هیچوقت اما حداقلش مثل ترین مطیع و بدبخت نبودم!! ولی این کتاب این رو به ما نشون داد که ترین یه آدم مظلوم و مهربون به نظر میومد درحالی که خیلی حسود بود و در کل یه آتش حسد یا هرچیزی همیشه داشت تو درونش خودشو میسوزوند و از اون طرف جود خیلی عصبی به نظر میرسید ولی در کل نه حسود بود و نه مثل خواهرش بود و این نشون میده چقدر با ظاهرشون تفاوت دارن. ترین کسی بود که عاشق اولین نفری شد که بهش محبت کرد و این به نظر رقت انگیز میاد و واقعا هم همین طوره،اون خودش رو دوست نداشت و انتظار عشق رو میکشید،منتظر کسی بود که چیزی رو بهش بده که باید خودش میداد،اول خودمون باید به خودمون عشق بدیم و ترین اینکار رو نکرد و منتظر کسی بود که این کارو براش انجام بده،اون به احساسات خودش،به علایق خودش اهمیت نمیداد و منتظر کسی بود که اینکار هارو براش انجام بده،کارهایی که خودش میتونست انجامشون بده ولی نداد و این نشون دهنده خیلی چیزاست،نشون دهنده اینه اعتماد به نفس و عزت نفس نداشت و این واقعا باعث میشه هم دلم براش بسوزه و هم ازش بدم بیاد چون همه ی اینا باعث شد به خواهرش،کسی که از ته دلش دوستش داشت آسیب بزنه...! نمیدونم هدف نویسنده از نوشتن این کتاب چی بوده ولی از نظر من یجورایی میتونست مفید باشه و یه چیز مهم این که بیاید مثل ترین نباشیم،بیاید مثل بقیه نباشیم،بیاید خودمون باشیم و برای اینکه بقیه دوستمون داشته باشند به خودمون آسیب نزنیم،بیاید به خودمون اهمیت بدیم و خودمون رو دوست داشته باشیم و در آخر بیاید به عشق اعتماد نکنیم چون عشق همیشه واقعی نیست(در واقع بنده در دنیای واقعی از عشق فراریم و اعتقادی بهش ندارم)😔 ولی جدی گاهی اوقات کسی که آدم خوبه ی داستان به نظر میرسه همون آدم بده است!این جمله رو میتونید از هر لحاظ و از هر نگاهی ببینید و در هر حالتی درسته!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.