یادداشت زهرا علیمردانی

        باز هم نک و نال انسان معاصر،
و خب به نظرم وقتی ناله های لنی در خداحافظ گری کوپر و جاسپر در جزء از کل و یا حتا هولدن در ناطوردشت را شنیده باشی، ناله های هانتا خیلی تأثربرانگیز نخواهد بود.
شاید هم از پراگ و انسان پراگی توقع بیشتری می‌رفت.
دوگانه های چندی که در کتاب ساخته شده بود، قشنگ بود. مسیح و تائو ، آسمان پر ستاره و فاضلاب های پر از موش پراگ، آسمان پر ستاره ی بالای سر کانت و قانون اخلاقی درون وجودش، تحبیب و تحقیر توأمان وجود، پیشرفت به سوی آینده و پسرفت به سوی مبدأ، دکمه سبز و قرمز و .....
ولی فقط همین بود. چیزی درگیرکننده تر از این ثنویت منتشر در همه ی ابعاد عصر جدید نداشت.
و اینکه چون داستان در سال های بعد جنگ دوم و در اروپای شرقی می‌گذشت، نقد کمونیسم و ... اینا بیشتر چسباندن چیزی که نیست به کتاب بود. بار اضافه ای بر دوش تنهایی پر هیاهو.
متن سبک و روان پیش می‌رفت. و از خواندن کتاب حس خستگی به من دست نداد. 
پایان بندی هم ابتدا برایم بدیع بود و دور از ذهن، ولی فکر می کنم، احتمالا این منطقی ترین و در دسترس ترین پایان بندی بود. این طور تمام نمی‌شد ،مثلا چطور می‌خواست تمام شود؟ پایان بندی مکرری در این قسم کتاب‌ها. انسان بیچاره ی معاصر!

      
46

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.