یادداشت سید حسن عمادی

        کتاب احضاریه از علی مؤذنی را خیلی قبل‌تر -که بعید می‌دانم همان سال چاپش، ۱۳۹۷ بوده باشد- خریده بودم و چند باری خواسته بودم شروعش کنم. نشده بود. روزهای آخر محرم یا اوّل صفر بود که بالاخره چند صفحه‌ای ازش خواندم. و امشب، ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، اینجا، عمود ۸۷۰ جاده‌ی نجف- کربلا، موکبِ -فکر کنم- آذربایجانی‌ها تمام شد.

داستان‌گویی مؤذنی -بیشترْ آنجاها که از زبان مسعود است- تکنیکی است. و این الزاماً خوب نیست. چطور بگویم؟ موقعیتی شگفت است؛ تصویری شگفت‌آور است؛ رویایی اعجاب‌آور ترسیم شده؛ امّا وقتی ورق می‌زنی، دیگر باورپذیر نیست! انگار که نویسنده تجربه‌اش را به کار گرفته و چند «جلوه‌ی ویژه» اضافه کرده؛ امّا در واقع خواننده را گول زده و «داستان ویژه» تحویل نداده. مثل اسپری زعفران!

امّا آنجا که داستان نیست و یادداشت است، به نظرم بسیار جسورانه و خلّاقانه است.
یادداشت‌های مسعود (صص ۱۶۳-۱۸۴) اتفاقات تاریخی را روی تخته‌ی کارآگاهی می‌برد و با کاموا و سوزن ته‌گرد به هم وصل می‌کند. جوری که هم ربط اتفاقات منطقی به نظر می‌رسد و هم چیزی در تاریخ جابجا نمی‌شود. و این خلاقانه است.
برخلاف یادداشت‌های عاطفه (صص ۵۴-۱۱۴ و صص ۱۸۹-۲۱۹) که چیزهایی به تاریخ اضافه می‌کند! و این جسورانه است. مؤذنی (شاید هم عاطفه) خود را در ضمیر اهل بیت (ع) می‌برَد و از احساس‌های فروخورده، افکارِ نگفته، نگاه‌های نادیده و گفتگوهای ناشنیده‌ی آنها روایت می‌کند. تظاهر نمی‌کنم و می‌نویسم که نمی‌توانم با این جسارت کنار بیایم و از کنارش ساده بگذرم. نمی‌خواهم تصویری اسطوره‌گونه (در مقابل تصویر یک الگو و اسوه) از اهل بیت (ع) را خط قرمز بدانم و از خراب شدن آن تصویر بترسم؛ اما نمی‌توان کتمان کرد که مؤذنی به خط قرمزهایی نیز نزدیک شده است. به هر حال، راستش را بخواهید چند جا از این جسارت به وجد هم آمدم و بی‌انصافی است اگر نگویم که چندین بار با این تصویرسازی‌های «نه‌راست» همراه شدم و گریستم و -با تردید و چشم‌پوشی- پذیرفتم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.