یادداشت مهسا
1403/9/14
یادداشتی بر مجموعه داستانهای پوشکین در پوشکین، لطافت و مهربانی و زیبایی میبینم. او چنان محو طبیعت و ادبیات و عشق بود، که شاعرانگیاش از حاشیهی داستانهایش بیرون میزد. او الحق که شاعری نثرنویس بود. میزان علاقهام به این نویسندهی عاشق را تا زمانی که برایش قلم به دست شدم، نفهمیده بودم. او را دوست دارم، شاید بیشتر از داستانهایش. ثبت لحظات توصیفناپذیر زندگی، کاریست که پوشکین بهسان نوشیدن آب انجام میداد. او مینوشت نه برای آنکه من داستانهایش را بخوانم، مینوشت تا ذوق ادبیاش را ارضا کند. او عاشق بود، و ادبیات معشوقهای که نورش را بر کاغذ او میپاشید. گمان نمیکنم برای ورود به ادبیات روسیه کتاب بهتری برای من وجود داشته باشد. پوشکین یادآوری کرد که چه اندازه ادبیات را دوست دارم. پوشکین همانگونه که از تجملات و زرقوبرق زیست اشرافی روسی مینوشت، به زیبایی قدمهای استوار اسب یک افسر عاشق در برف را، پیش چشمانم زنده کرد؛ و چه ماهرانه ساده مینوشت. جملات کوتاه، که شفافیتشان چشم خواننده را میزند. فرقی ندارد جملهای که میگوید نشستن یک کاراکتر روی صندلیاش باشد، یا اعتراف یک عاشق به احساساتش؛ کوتاه، و موجز. کاراکترهای او، مردان و زنانی که از هر سختیای گذر میکنند، مگر از عشق. از پوشکین آنچه میماند، تصاویری ناب از کاراکترهاست. لحظهای که آلکسی لیزا را در پیراهن سفید صبحگاهی، کنار پنجره در حال خواندن نامهای که خودش نوشته است، میبیند. لحظهای که دوبرفسکی، از نجات ماریا عاجز ماند. لحظهای که گرمان برای آخرینبار به کنتس پیر چشم میدوزد و بعد، از پلههای تاریک سرازیر میشود. لحظهای که گرینیف، ماریا را نیمهعریان، لاغر و ژولیده کف اتاق پیدا میکند. و در نهایت لحظهای که خودش، در جبهه، به مرز روسیه میرسد. اینها تصاویری ماندنیست برایم که از پوشکین به یاد خواهم داشت. خواندن از پوشکین مانند ایستادن بر فراز قلهی یک کوه است؛ جاودانه، بکر، شاعرانه، و ملموس. هومری روسی که جنگ را هم شاعرانه وصف میکند.
(0/1000)
رعنا حشمتی
1403/9/14
2