یادداشت علی عقیلی نسب
1404/1/9
بسم الله الرحمن الرحیم "انگار تالستوی از گور برخاسته تا یک رمان جنایی بنویسد، همانقدر روسی و ظریف و خونسرد و بیرحم." آلن فارست، روزنامهنگار و جنایینویس باید از طرف فارست از جناب تولستوی معذرتخواهی کنم که چنین بیاحترامیای به او شده. با این اظهار نظر فارست اگر کتابی پیدا کنم که نامش بر آن درج شده باشد بعید است سراغش بروم. کتاب حاضر در بهترین حالت، تقلیدی موفق از مجموعه شرلوک هلمز کانندویل است، همانقدر مضحک! اشکالات: ۱_راوی: راوی سوم شخص مداخلهگر است، هرازچندگاهی متلکی میپراند یا نظراتش را به مخاطب میگوید. حدس من این است که نویسنده برای روسیتر جلوه دادن فضا _امری که در آن به دشمن فرضی باخته است_ این سبک روایت را انتخاب کرده. اما این راوی هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمیکند و حتی بخشهایی از کتاب را تبدیل به طنزی آبکی کرده است. ۲_منطق شرلوکهلمزی: تقریباََ از زمانی که یک اثر جنایی خواندم تا امروز، منطق داستان برای من مهمتر از هیجان و جذابیتهای معمایی بود. چیزی که در دو_سه کتاب کانندویل و یکی از معروفترین آثار کریستی پیدا نکردم، چیزی که در این کتاب هم یافت نشد. اینکه یک احتمال از دهها احتمال ممکن را مصادره به مطلوب کنی و همان هم درست از آب دربیاید، یک کمدی مسخره است. ۳_ضعف در نشان دادن احساسات: تمام تلاش نویسنده بر این است که احساسات شخصیتها را نگوید بلکه نشان دهد، اما انگار نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد که وسط آن نشان دادنِ نصفهنیمه، جمله یا جملاتی درمورد احساسات شخصیتها نگوید. این مسئله بماند که اصل آن احساسات چقدر تصنعیاند و مدام با واژههای تکراری و کلیشهای بیان میشوند. ۴_خوب پیش رفتن همه چیز: از اول داستان که درمورد دردهای زندگی فاندورین پیش از پلیس شدنش گفته میشود، انگار شخصیت اصلی قرار نیست آسیبی ببیند، به خاطر تناسب اندام یک شکمبند میبندد که باعث میشود از مرگ بگریزد، حداقل پنج_شش بار در معرض مرگ قرار میگیرد اما در بیشتر موارد خراشی روی او نمیافتد، انگار تامی شلبی در پیکی بلاندرز است که مرگ از او فرار میکند. ۵_فضاسازی سطحی روسیه و اروپای قرن نوزدهم: من مشکلی ندارم کسی کتابی بنویسد که مختص به مکان یا زمان خاصی نیست، اما نباید اصرار داشته باشد که حتما آن به مکان یا زمانی منتسب کند. نویسنده اصرار داشت که داستان در قرن ۱۹ بگذرد اما شخصیتهایش همه متعلق به قرن حاضرند! بعید بدانم خود مردم روسیه هم با خواندن این کتاب متوجه تفاوت خودشان و تفاوت مردم صد و پنجاه سال پیش روسیه بشوند. ۶_ترجمه: همه این مشکلات به اضافه ترجمه یک فاجعه آفریده، مترجم تمام تلاشش را میکند که اثر را ایرانیسازی کند و این برای اثری که نویسندهاش این همه اصرار بر روسی بودن دارد بدترین نوع ترجمه است، هرچند اصرار نویسنده هم بیخود باشد. مشکلات دیگری هم هست که ذکرشان لازم نیست، اگر با همه این مشکلات باز کسی اصرار به خواندن کتاب دارد، خودش متوجه باقی مشکلات میشود. شاید بشود دو نکته مثبت در این کتاب یافت: اول اینکه ایده تا حدودی جالب است، ایده اینکه جهان را یک سازمان مخفی کنترل میکند، هرچند به اندازه کافی ایدهای تکراری است. دومین نکته پایانبندی داستان است، نویسنده بالاخره صلاح میبیند بلایی سر شخصیت اصلی بیاورد که امیدوارم میکند به کتابهای بعدیاش، ولی خواندن از او را را به آیندهای دور موکول میکنم. جمعبندی هم احتمالاََ نمیخواهد، این کتاب را نخوانید، اگر خواستید بخوانید هم ترجمه علیزاده احتمالا بهتر است.
(0/1000)
نظرات
1404/1/9
اول متن شما را خواندم، بعد نگاه کردم ببینم نام نویسنده چیست: آکونین. چند وقت پیش مرغ دریاییاش را در باشگاه هامارتیا خوانده بودیم. آنجا پیش خودم تحسیناش کردم که چه ایده جالبی که بعد سالها بروی سراغ اثر مشهور نویسنده دیگری (چخوف) و داستان را ادامه دهی... ولی با این متنی که شما نوشتید فکر نکنم دیگر تمایل چندانی برایم مانده باشد که آثار دیگرش را بخوانم...به ویژه که کلا جنایی خوان نیستم...
1
0
علی عقیلی نسب
1404/1/9
1