یادداشت قدسیه پائینی

        مادرها لطیفند دیگر، همه این را می‏دانند اما دنیا همیشه یادش هست تا به هر بهانه‏ای این را به یادمان بیاورد. اولین جملات کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است این است
روی تابوت علی را باز کردم، در بهشت باز شد. ته تغاری شهدایم. چه قدر آرام خوابیده بود. دیگر سرفه نمی‏کرد. چهل روز زیر آفتاب ماندن، از صورت سرخ و سفیدش چیزی باقی نگذاشته بود. دلم چشم‏هایش را می خواست. کاش بازشان می‏کرد و قربان صدقه‏اش می‏رفتم.
سرم را کنار گوشش بردم: علی جان! اون دنیا مامان را یادت نره‏ها. حلالم کن.
علی تمام جانم بود. دلم می‏خواست کنارش بمانم. ببوسمش، ببویمش و برایش لالایی بخوانم. 
لب روی لب‎هایش گذاشتم. انگار یک تخته چوب زیر لبم بود. سخت و خشک. هیچ گوشتی به تن بچه‏ام نبود. یاد روضه اباعبدالله کنار پیکر علی اکبر دلم را چنگ زد. آقا کنار پیکر پسرشان چه کشیدند؟ بچه‏هایم خاک پای علی اکبرش هم نبودند. چشم‏هایم را بستم. صورت به صورت علی. عمیق نفس می‏کشیدم تا بوی جانش در مشامم بماند. دیگر نه چیزی می‏دیدم نه چیزی می‏شنیدم. از این دنیا جدا شده بودم. شناور در بی‏وزنی و خلسه‏ای عمیق. جایی میان زمین و آسمان. جایی در انتظار بهشت. دستم را زیر سرش بردم تا بغلش کنم، مثل وقتی به دنیا آمد.
هی جمله‏ای نوشتم، هی پاک کردم. دوباره. بعد از این حرف‏ها دیگر چیزی نداشتم که بنویسم. قلب من هم همراه فروغ کنار پیکر علی آب شده بود. سومین پسر شهیدش. 
انگار فقط خداست که از قلب مادرها خبر دارد. قلب‏های داغدارشان و فقط خودش آن جاست. برای همین است که بهشت را گذاشته است زیر پاهایشان و خودش قلب آن‏ها را در دست گرفته است
      
25

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.