یادداشت قدسیه پائینی
1403/5/19
مادرها لطیفند دیگر، همه این را میدانند اما دنیا همیشه یادش هست تا به هر بهانهای این را به یادمان بیاورد. اولین جملات کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است این است روی تابوت علی را باز کردم، در بهشت باز شد. ته تغاری شهدایم. چه قدر آرام خوابیده بود. دیگر سرفه نمیکرد. چهل روز زیر آفتاب ماندن، از صورت سرخ و سفیدش چیزی باقی نگذاشته بود. دلم چشمهایش را می خواست. کاش بازشان میکرد و قربان صدقهاش میرفتم. سرم را کنار گوشش بردم: علی جان! اون دنیا مامان را یادت نرهها. حلالم کن. علی تمام جانم بود. دلم میخواست کنارش بمانم. ببوسمش، ببویمش و برایش لالایی بخوانم. لب روی لبهایش گذاشتم. انگار یک تخته چوب زیر لبم بود. سخت و خشک. هیچ گوشتی به تن بچهام نبود. یاد روضه اباعبدالله کنار پیکر علی اکبر دلم را چنگ زد. آقا کنار پیکر پسرشان چه کشیدند؟ بچههایم خاک پای علی اکبرش هم نبودند. چشمهایم را بستم. صورت به صورت علی. عمیق نفس میکشیدم تا بوی جانش در مشامم بماند. دیگر نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم. از این دنیا جدا شده بودم. شناور در بیوزنی و خلسهای عمیق. جایی میان زمین و آسمان. جایی در انتظار بهشت. دستم را زیر سرش بردم تا بغلش کنم، مثل وقتی به دنیا آمد. هی جملهای نوشتم، هی پاک کردم. دوباره. بعد از این حرفها دیگر چیزی نداشتم که بنویسم. قلب من هم همراه فروغ کنار پیکر علی آب شده بود. سومین پسر شهیدش. انگار فقط خداست که از قلب مادرها خبر دارد. قلبهای داغدارشان و فقط خودش آن جاست. برای همین است که بهشت را گذاشته است زیر پاهایشان و خودش قلب آنها را در دست گرفته است
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.