یادداشت آوایوسفی

پیوند یکطر
        پیوند یکطرفه 

چه بازی غریبی است این سرنوشت، که گاه در میان هزاران چهره، ناگهان با کسی روبه‌رو می‌شوی که انگار از دیرباز در جانت بوده است. نگاهش را که می‌بینی، گویی سال‌هاست که او را می‌شناسی. سخنش را که می‌شنوی، انگار تمام اندوه و امیدهایت را از پیش می‌دانسته. و در دل، بی‌آنکه حتی بخواهی، باور می‌کنی که این آشنایی، این پیوند نامرئی، ازلی است، که گویی سرنوشت، شما را برای هم آفریده است.

اما چه زود این خیال شیرین، به حقیقتی تلخ بدل می‌شود. زیرا حقیقت این است که او تو را نمی‌بیند، نه آنگونه که تو او را می‌بینی. برای او، تو تنها یک رهگذری، یک سایه‌ای در میان هزاران سایه‌ای که هر روز از کنارش می‌گذرند. آنچه برای تو روشن‌ترین حقیقت است، برای او حتی یک احتمال هم نیست. تو او را در قلبت جای داده‌ای، در خلوت شب‌هایت، در رویاهایت، اما او هرگز درنگی نکرده است که ببیند تو کیستی.

و اینجاست که رنج عشق یک‌طرفه خود را نشان می‌دهد. عشقی که در یک قلب شکوفا می‌شود، اما در دل دیگری هیچ جایی ندارد. تو می‌بخشی، لبخند می‌زنی، چشم به راه می‌مانی، اما او هرگز نگاهی به عقب نمی‌اندازد. و چه دردناک است، وقتی درمی‌یابی که تمام آن لحظه‌های ناب که برای تو خاطره شدند، برای او تنها گذر زمان بود.

و در نهایت، تو می‌مانی و این حقیقت تلخ: که هیچ‌چیز دردناک‌تر از این نیست که در دل خود، با کسی رفاقتی احساس کنی که در واقعیت، هرگز وجود نداشته است. که او هرگز در این قصه نبوده، هرگز نخواسته که باشد. و شاید، تنها تسلای تو این باشد که بگویی:
"من دوستش داشتم... به‌جای هر دوی‌مان."
      
573

50

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.