یادداشت
1403/6/1
4.1
26
از خواندن این نمایشنامه هم لذت بردم و هم ناراحت شدم. این اثر آرتور میلر واقعا شاهکاره و دوست دارم بیشتر از این نویسنده بخونم. بنظرم نمایشنامه در فرم و محتوا و شخصیت پردازی خیلی قوی بود. دیالوگ ها هم خوب بود، چیزی که نظرم رو جلب کرد اینه که نویسنده با اینکه خیلی فرصت شعار دادن و جمله قصار گفتن و بکارگیری جملات جذاب براش پیش میاد، اما دیالوگ ها رو واقعی و به دور از تجملات رقم میزنه. اما این تراژدی برای من واقعا تلخ بود. تنها عاملی که باعث وقفه توی خوندن میشد، فرصتی بود که برای تحمل و پذیرش داستان نیاز داشتم. احتمالا بازهم سراغ این کتاب بیام و چندباره مرورش کنم. داستان، یک داستان آشناست که با خوندنش احتمالا به یاد دوستان و آشنایان زیادی میوفتید. قربانیان شرایط اقتصادی که هیچ جوره نمی تونن خودشون رو از مشکلاتی که دارن نجات بدن. تمام عمرشون رو به پای اهدافی میریزن که درنهایت هیچ سودی براشون نداره. همه براشون نسخه میپیچن و سرزنش شون میکنن. کسانی که به جرم تنگدستی، نه کسی کمک واقعی بهشون میکنه و نه احترامی براشون قائله. وَالفَقرُ فِی الوَطَنِ غُربَه... . و تلاشی که برای رهایی از این مشکلات و به یکباره موفق شدن میکنن فقط به لیست اشتباهات و ناکامی ها شون اضافه میشه. همیشه در آرزوها و رویاهای بزرگ خودشون غرقن و با توهم و تصور اون ها، دردها و مشکلات فعلی شون رو از خاطر می برن. خوشحالم از اینکه توی باشگاه هامارتیا به نمایشنامه های قوی تر رسیدیم. پ.ن: همچنان با یک مشکل مواجهم. تغییر ناگهانی حرف و موضع شخصیت ها خیلی تو ذوقم میخوره و باعث میشه گیج بشم. توی آثار دیگه هم مکرر با این قضیه برخورد داشتم. در مواردی میبینیم در طول گفتگوها افراد جمله های متناقضی میگن. نمیدونم، شاید قراره کارگردان با مدیریت نحوه اجرای دیالوگ ها و جزئیات دیگر اجرا، این تناقض ها رو توجیه کنه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.