یادداشت
1400/2/8
3.5
2
[:(مکث) یه چیزی داره تو سرم چکه میکنه.(مکث) یه قلب، یه قلب تو سرم. ... :نمیدونم. (مکث) حس میکنم تخلیه شدهم. (مکث) تلاش خلاقانهی طولانی. (مکث) اگه میتونستم خودمو بکشونم تا دریا! یه بالش از ماسه میساختم برای زیر سرم و مد میاومد.] ملال/ زمان مرکب غلیظی است که کش میآید. مرکبی که اثرش بر سرانگشتان خواننده باقی میماند. اضمحلال/ همه چیز رو به پوسیدگی و نابودی است. و این پوسیدگی پایانی ندارد. هیچ پایانی در کار نیست. مرگی مدام. فاجعه/ فاجعه در خلأ رخ میدهد. در فقدان رویدادها. انگار که "بودن"، هر نوعی از بودن، فاجعه است. امیدی به رهایی نیست. هیچ امیدی در کار نیست.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.