یادداشت سید هادی میرمهدی

        باز هم دولت آبادی این بار آوسنه بابا سبحان!
مسیب به راه رسید، پاهایش را از هم باز گذاشت ،رو به مردمی که به نظاره اش ایستاده بودند ایستاد و با صدایی که انگار خروسک گرفته بود شروع به خواندن نوحه حضرت قاسم کرد.می خواند،سینه می زد و کف می ریخت.سر تا پایش خاکستر بود و خاک....
بابا سبحان رسید.بیلش را پای دیوار قهوه خانه انداخت و به طرف مسیب رفت تا بگیردش....
یک افسانه و داستان بلند که گزارشگری از وضعیت جامعه محلی خراسان در دهه 40 میکند 
ارباب و رعیت،پر تلاشی مردم،زحمتکشی بسیار، نان حلال و ... از طرفی هم برخی از آداب و اخلاق های ناپسند ارباب 
و بدتر از همه اینکه زمین به یک زن ارث رسیده باشد ...
به قول عنوان یک فیلم سینمایی
همیشه پای یک زن در میان است
خودخواهی،طمع،هوس ،و... که منجر به قتل جوانی زحمتکش و روستایی میشود که خود هم در آن زمین سهامدار است گرچه داستان بود ولی ...
عجب از جهل ما مردم.....
      
6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.