یادداشت شراره

شراره

1402/12/5

آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا
        خیلی وقته که این کتاب رو تموم کردم اما چون از احساس و نظرم درباره داستان مطمئن نبودم نمینوشتم...راستش اول خواستم بگم معمولیه اما چون واقعی بود و قابل لمس فکر کردم شاید همین معمولی بودنش دلیلی بر خوب بودنش باشه...اما مگه یه کتاب نباید یه دید جدید یا یک آهان جدید(منظورم تعجب از چیزی که میدونی یا زندگیش کردی اما تازه در قالب یک فکر یا کلمه کشفش میکنی) داشته باشه...خلاصه که با خودم در گیر بودم... 

چیز دیگه‌ای که ذهنمو در گیر کرده بود مسئله اعدام بود...آیا من باهاش موافقم؟...راستش بله چون فکر میکنم آدم هایی وجود دارند که وجودشون برای بقیه چیزی جز آسیب و ضرر نیست...یه اختلاس گر...یه قاتل...اما وقتی حکومت ها برای قطع یک فکر و صدای جدید و یا اعتراض به حق که مخالف قدرتشون هست از اعدام استفاده میکنند مخالفم...حالا تشخیص این که کی حقش اعدام هست کی نیست کار یک قاضی عادل بی طرف هست که اونم کمیابه.... 

چند جمله از کتاب: 

همیشه فکر میکردم مرگ در نیمه شبی تاریک و سرد سراغ آدم میاید نه در یک صبح روشن تابستانی 

سایه ترسناک مرگ زورش از ایمان من بیشتر بود...


      
1

26

(0/1000)

نظرات

بسیارعالی👌👌👌

1