یادداشت مهتاب ابراهیمی
1402/1/24
3.7
25
زن و شوهر پیری هستند به نام بئاتریس و اَکسل که در هزارتوهای عجیب و غریبی در انگلستان دوران قدیم زندگی میکنند؛ یعنی دوران ساکسونها و بریتونها. داستان کمی بعد از درگذشت آرتورشاه اتفاق میافتد و حالوهوای قرون وسطایی دارد. من این فضاهای وهمآلود و رازآمیز قرون وسطایی و شوالیهای را دوست دارم و همین باعث شد داستان را ادامه بدهم. البته چیرهدستی کازوئو ایشیگورو در خلق شخصیتها و فضاهای باورپذیر را نمیشود نادیده گرفت. ترجمهی عالی امیرمهدی حقیقت هم بر جذابیت داستان اضافه کرده. چون مترجم سعی کرده لحن و زبان قدیمی شخصیتها را دقیق بازسازی کند. با وقایع عجیبی در طول داستان روبهرو شدم که دوست داشتم از رمز و رازشان سردربیاورم. مثلاً به نظر میرسید که این دو حافظهشان را دراثر حادثهای از دست دادهاند و یا به علت نامعلومی خاطرههایشان از ذهنشان پاک شده! آنها مجبورند شبها بدون شمع در هزارتوی خودشان بخوابند. این تصمیم کشیش دهکده بوده و کسی نمیتواند از این دستور تخطّی کند. گاهی خاطرههای پراکنده و کمرنگ و کوتاهی از گذشته به خاطر میآورند اما خودشان هم از این خاطرهها سردرنمیآورند! برایم عجیب بود که چرا اکسل وقتی همسرش را مخاطب قرار میدهد، به او میگوید شاهدخت! آخر پیرمرد روستایی که به زنش نمیگوید شاهدخت! و بدتر از همه اینکه هردوی اینها از اینکه گذشتهها را به یاد بیاورند، در بیم و هراس هستند چون ممکن است در گذشته خاطرات تلخی وجود داشته باشد که یادآوریاش رنجشها و کینههای قدیمی را تازه کند. به دنبال کشف این رازها کتاب را تمام کردم و آنقدر از قلم ایشیگورو خوشم آمد که رفتم سراغ کتاب دیگرش: بازماندهی روز! البته دارم به زبان اصلی میخوانمش و تا به اینجا حظ وافری بردهام از مطالعهی کتاب!
(0/1000)
فاطمه کُردی 💫🦋
1402/1/24
0