یادداشت مریم
1403/11/12
تو مقدمهی کتاب مهدی غبرائی از خانلری نقل کرده: "چون بزرگی به سخن درآید، دم فرو باید بست." هرچند که من از اون دسته آدمهایی نیستم که به این جمله اعتقاد داشته باشم اما در مقابل ریلکه و مخصوصا این کتابش اصلا نمیتونم کلمهای بگم که عظمت اثر و زیبایی اون رو بتونم نشون بدم. ریلکه مردی زیرزمینیه اما نه در زیرزمین که روی زمین و میان آدمها نشسته و همهچیز رو مشاهده میکنه. مشاهدهای که در لحظهی درک هستی هر چیز نیستی غایی اون رو میبینه. بینشی که در اون "هرکسی مرگ خود را دارد و همین به او منزلتی ویژه و غروری خاموش میبخشد." ریلکه در تمام مشاهداتش تلاش میکنه چیزی فراتر از نگاه شاعرانه به محیط ارائه بده؛ کاری که ریلکه میکنه خارج کردن هر شی و ارتباطی از ظرف زمان و مکان خودشه و به طرزی شگفتآور قادره خود اونها را در صفحات کتاب ارائه بده نه خاطرهای از چیزها. شاید این توانایی بینظیر ریلکه همون چیزی باشه که هنوز منبع الهام نقاشها و شاعراست. نقاشی که نتونسته از جمع و محیط گسسته بشه و تنهایی رو کامل درک کنه با خوندن ریلکه پرترهای از تنهایی میکشه. شاعری که نتونسته زیبایی اشیا و طبیعت رو که همراه با مرگ توامانشون هست ببینه لابلای کلمات ریلکه به درکی از این زیبایی میرسه و زیبایی رو در توصیفی شاعرانه تبدیل به کلمه میکنه. کلمات ریلکه برداشت دست دوم از محیط یا زاویهی دید نیست که خود محیطه. "مثل همهی کسانی که از روی تفنن به کاری جدی میپردازند، از لذت آسانیاب لوس شدهایم و بر سر موقعیت استادی خود ایستادهایم. اما کی میشود اگر موفقیتهای خود را تحقیر کنیم، چه میشود اگر از نو به آموختن کار عشق بپردازیم، کاری که همیشه دیگران برای ما انجام دادهاند؟ چه میشود اگه حالا که همهچیز تغییر میکند، پا در راه بگذاریم و آغازگر باشیم؟ "
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.