یادداشت مونا نظری

                داستان در دهه چهل میلادی و در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و اسمش همان اول میخکوبتان میکند:

«جنگی که نجاتم داد» 

چگونه می‌شود جنگِ ویرانگر، کشنده و بی‌رحم، نجات دهنده باشد؟!

جواب را  «آدا» قهرمان کتاب در یکی از فصل‌های پایانی به ما می‌دهد:  «بعضی چیزها از بمب هم بدترن».

بله، بعضی چیزها. مثل اسیر بودن در دستان یک مادر بی عاطفه و بی رحم. 
آدا و برادرش جیمی، گرفتار یک مادر روان پریش و سرکوبگر هستند. آدا که یکی از پاهایش از همان بدو تولد معیوب است، تمام عمر در خانه زندانی بوده چون به عقیده مادرش پایش آنقدر زشت است که حال هر آدمی را به هم می‌زند.

اما با شروع جنگ، آدا به همراه برادرش و تعداد زیادی از بچه‌ها، لندن را ترک می‌کنند و به روستایی نزدیک اقیانوس میروند، جایی که زنی مهربان و فرهیخته به نام سوزان اسمیت مراقبت از او و برادرش را به عهده می‌گیرد.

آدا در روستا فرصت می‌کند محیط اطرافش را ببیند و بشناسد، او با همان پای علیل سوارکاری یاد می‌گیرد، دوست پیدا می‌کند و.... نجات پیدا می‌کند، در واقع این جنگ است که او را نجات می‌دهد.

داستان روند آرام و دلچسبی دارد. گیراست و خواندنش لذت‌بخش.
آدا، برادرش جیمی و خانم اسمیت به خوبی شخصیت پردازی شده‌اند و هرسه با وجود نقطه ضعف‌هایی که دارند بسیار دوست داشتنی هستند.
روایتِ جنگی که نجاتم داد از جنگ جهانی دوم کاملا انگلیسی است.

انگلستان یک کشور مظلوم و قهرمان است و چرچیل یک نخست وزیر دانا و وطن پرست.

من فکر میکنم لازم است که نوجوان ایرانی با روایت ایرانی از جنگ جهانی دوم هم آشنا شود. مثلا اینکه ایران با وجود اعلام بی طرفی ناخواسته آلوده به جنگ شد و سربازان شوروی و همین انگلستانِ، شهرهایش را یک به  یک اشغال کردند.

شاید بگویید خب نویسنده‌ی کتاب انگلیسی است و هر ملت روایت خودشان را از یک واقعه ارائه می‌دهند. 

در صورت قبول این مطلب ما با یک پرسش مهم روبرو میشویم:

برای ایجاد حس غرور ملی و اتحاد و انسجام میان یک ملت، تا چه حد مُجازیم بخش‌های تاریک روایت ملی مان را نادیده بگیریم؟

مثلا نویسنده‌های انگلیسی مجاز هستند جنایات ملت خودشان را در جنگ جهانی و در قبال ملت‌هایی مانند ایران نادیده بگیرند؟ یا از چرچیل یک قهرمان ملی بسازند و به او افتخار کنند، در حالی که در سطح جهانی دست به جنایات بزرگی زده‌است؟ 

آیا ما مجازیم از لشکرکشی ها و خشونت‌های کوروش کبیر چشم پوشی کنیم چون نیاز داریم به یک پادشاه عادل و خردمند و قدرتمند افتخار کنیم؟ 

یا در برابر بازگویی بخش‌هایی از انقلاب یا جنگ هشت ساله مقاومت کنیم چون با غرور ملی مان گره خورده؟ 

یا بخش سیاه زندگی بسیاری از عارفان و ادبای مشهورمان را نادیده بگیریم و چون میراث ملی و ادبی هستند، ادعا کنیم می‌توانند الگوهای اخلاقی هم باشند؟

گفتن یا نگفتن بخش‌های تاریکِ تاریخ یک ملت، چه منافع یا ضررهایی برای مردم آن ملت می‌تواند داشته‌باشد؟

🔹تاکید می‌کنم اینها فقط پرسش‌های ذهنی من هستند که بلند بلند مطرحشان کردم. هنوز پاسخ دقیق و مشخصی برایشان ندارم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.