یادداشت Kimia

Kimia

Kimia

1404/5/29

        خب من این کتاب رو بیشتر از جلد اول پسندیدم ، حقیقتا توی این کتاب بیشتر باهاشون وقت گذروندم و احساس نزدیکی بیشتری باهاشون داشتم؛ و زمانی که کتاب تموم شد احساس کردم چندتا از عزیزانم رو دارم رها میکنم و واقعا دلم برای تک تک این شخصیت ها تنگ میشه.
فیلیسیتی که با باطنش و حرف هاش و رفتارهایی که از خودش نشون میداد ظاهر زیبایی که داشت رو زیر سوال می برد،سیسیلی عزیز که با حرف ها و رفتار های معصومانه  و خانومانه‌ش به قدری عزیز و دوست داشتنی بود که دوست داشتم برای لحظه ای هم که شده به داخل کتاب برم و بغلش کنم ، پیتر عزیز که با تمام وجودش فیلیسیتی رو دوست داشت و براش همه کاری می کرد ولی خب فیلیسیتی خیلی وقت ها با تندرویی حرف ها و واکنش های بدی به پیتر نشون می داد ولی خب همیشه اینطور نبود و گاهی اوقات حتی فیلیسیتی هم نمی‌تونست به رفتارهای خالصانه ی پیتر نه بگه، فیلیکس عزیز که از چاق بود می‌نالید و تمام تلاشش رو می کرد تا چاق نباشه، دن لجباز که همیشه می رفت روی اعصاب فیلیسیتی و تمام تلاشش رو می کرد تا فیلیسیتی رو عصبانی کنه و تقریبا اکثر اوقات جواب می داد و فیلیسیتی کفری می شد ، سارا استنلی واقعا دوست داشتنی یا همون دختر قصه گو که با داستان هاش و صدا و لحن دوست داشتنیش  و جادوییش همه ی‌ بچه ها و ما رو جادو می کرد و ما رو به سفرهای بی شماری برد و ما رو با صدها نفر آشنا کرد و من تا ابد مدیون و دلتنگ اون داستان هاش هستم ، سارا ری عزیز اما بیش از حد احساساتی با مادری واقعا سخت گیر که گاهی اوقات آرزو می کردم کاش مادرش بهش گاهی اوقات  راحت تر می گرفت و البته خودش هم کمی کمتر گریه می کرد ، و در آخر  بورلی  که مثلا داستان رو نوشته و خب صادقانه به اندازه ای که بقیه ی بچه ها توی کتاب نقش داشتن بورلی زیاد نبود اما خب اون لحظاتی هم که بودبه شدت عزیز و دوست داشتنی بود . واقعا ناراحتم که باید با دوستانی که توی این کتاب باهاشون چندین و چند اتفاق رو پشت سر گذاشتم،  داستان های زیادی  همراهشون شنیدم، باهاشون ناراحت شدم ، خوشحال شدم و استرس کشیدم خداحافظی کنم ، اما چه میشه کرد .




اسپویل :«و از اینکه سیسیلی عزیز تنها جاده ی طلایی زندگیش رو تجربه کرد و هرگز به بعد از اون نرسید بی اندازه ناراحتم  و همینطور از اینکه بورلی ، فیلیکس دوباره به خونه ی‌ خودشون برمی‌گردن و سارا استنلی عزیز به پاریس می ره و  پیتر هم زمستون ها پیش بچه ها دیگه نیست و به مدرسه ی مارکدیل می ره و همه ی این بچه ها از هم جدا می شن و دیگه هیچ چیز مثل قبل نمیشه ناراحتم.»
      
50

14

(0/1000)

نظرات

منم ناراحتم🥲 

0