یادداشت محمدامین اکبری

استونر
        به نام او

در ستایش ملال

آلبر کامو در کتاب «یادداشت‌ها» که به نظر من یکی از بهترین کتابهایش است درباره «یکنواختی» چنین می‌نویسد:
«درباره‌ی یکنواختی.
یکنواختی آثار واپسین تالستوی. یکنواختی کتاب‌های هندوها –پیامبران صاحب‌کتاب- بودا. یکنواختی کتاب‌های مذهبی. یکنواختی نیچه – پاسکال – چخوف – یکنواختی وحشتناک پروست، مارکی دوساد، و غیره، و غیره ...»
(آلبر کامو، یادداشت‌ها به‌ترجمه خشایار دیهیمی، ص161، نشر ماهی)
در اینجا «یکنواختی» یا به‌عبارت بهتر «ملال‌انگیزی» یک نقصان نیست بلکه یک ویژگی و ممیزه است. خیلی‌ها «مرگ ایوان ایلیچ» تالستوی را بهترین اثرش می‌دانند با اینکه ملال‌انگیزترین داستان اوست یا چخوف در نظر خیلی از مخاطبان جدی ادبیات «بهترین داستان‌کوتاه‌نویس تمام دوران‌ها» است در عین اینکه داستان‌هایش با «ملال» و «یکنواختی» عجین است. از «در جستجوی زمان ازدست‌رفته» پروست که دیگر نباید چیزی گفت که به قول کامو وحشتناک ملال‌انگیز است و مرد می‌خواهد که آن را به پایان ببرد. سختی خواندن اثر پروست تنها به طولانی‌بودنش نیست بلکه بیشتر به‌خاطر ملال‌انگیزبودنش است.
حالا اینها را گفتم تا یک رمانِ فوق‌العاده و در عین حال ملال‌انگیز را معرفی کنم؛ «استونر» نوشته جان ویلیامزِ امریکایی.

«استونر» داستان زندگی ویلیام استونر است کسی که در دانشگاه میزوریِ امریکا استاد ادبیات انگلیسی است. جان ویلیامز که خود در همین دانشگاه استاد ادبیات انگلیسی بود، زندگی استونر را از سالهای نوجوانی و ورودش به دانشگاه به‌عنوان محصل شروع می‌کند و پس از آن به تحصیل و ازدواج و تدریسش و ... می‌پردازد. رمان یک داستان زندگی‌نامه‌ای است و بر محور زندگی این استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی جلو می‌رود. همین جا است که می‌توان ملال‌انگیز بودن داستان را حدس زد مگر زندگی یک علاقمند به ادبیات چه فراز و فرود جالبی برای روایت دارد؟ زندگیی است تقریبا تخت مانند بیشتر افراد معمولی جامعه. جان ویلیامز نیامده به این زندگی یکنواخت داستان‌ها و خرده‌روایت‌های عجیب و غریبی اضافه کند بلکه با بازگوکردن جزئیاتی جالب از زندگی استونر، که اکثراً ما در نگاه اول از توجه به آنها غفلت می‌ورزیم، زندگی یکنواختش را جذاب و خواندنی روایت کرده است، به‌طوری که بعید می‌دانم کسی این رمان را شروع کند و به‌راحتی آن را کنار بگذارد و مشتاق ادامه‌دادنش نباشد. از این جهت این کتاب من را به یاد رمان «وجدان زنو» نوشته ایتالو اِسوِوو انداخت. آن کتاب هم تنها رمان شناخته‌شده نویسنده‌اش بود ضمن اینکه نویسنده در نوشتن آن تاثیرات زیادی را از زندگی شخصیش گرفته بود؛ مانند «استونر»

کامو درجای دیگری در همان کتاب «یادداشت‌ها» درباره نیچه چنین می‌نویسد:
«نیچه که یکنواخت‌ترین زندگی بیرونی ممکن را داشت، ثابت می‌کند که اندیشه به‌تنهایی و دنبال‌کردنش در تنهایی ماجرایی دهشتناک است.»
(آلبر کامو، یادداشت‌ها به‌ترجمه خشایار دیهیمی، ص228، نشر ماهی)
آری از بیرون که به زندگی بزرگی چون نیچه هم نگاه کنی چیزی جز یکنواختی نمی‌بینی ولی اتفاقات اصلی در درون این متفکر می‌گذشته که موجب دگرگونی دنیای پیرامونی‌اش هم شده است. در مقیاسی کوچکتر در شخصیت ویلیام استونر هم چنین است. زندگی یک استاد ادبیات چیز خاص درخور توجهی ندارد ولی اینکه چه در درونش می‌گذرد و این شور چه تاثیری بر محیط پیرامونی‌اش دارد امر جالبی است بخصوص برای کسانی که به‌نوعی شبیه استونر هستند؛ عاشقان کتاب و ادبیات او را بیشتر از هرکس دیگری درک می‌کنند و با او حس همذات‌پنداری دارند. کسانی که مانند او مورد طرد جامعه قرار گرفته‌اند و به درون‌گرایی گرایش دارند و از آن طرف به‌خاطر علاقه‌شان و گوشه‌گیری ناشی از آن از پس بسیاری از وظایفی که جامعه برعهده‌شان گذاشته برنیامده‌اند. در واقع «استونر» روایتِ زندگی فردی است که به‌خاطر علایقش گوشه‌گیر شده و کمترین ارتباط را با جامعه‌اش دارد. چیزی که به‌طور نسبی برای هرکدام از ما که علاقمند کتاب و ادبیات هستیم مصداق پیدا می‌کند.

«استونر» در 1965 در امریکا نوشته شد ولی در حدود نیم قرن بعد، سال‌ها پس از مرگ جان ویلیامز، در اروپا مورد اقبال گرفت و بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاد و یکی از کسانی که در شهرت دیرهنگام این رمان نقش داشت جولیان بارنز، نویسنده مشهور انگلیسی، بود او این کتاب را بهترین رمانی خواند که در سال ۲۰۱۳ خوانده است. از «استونر» به‌عنوان «بهترین رمان مغفول‌مانده امریکایی» نیز نام می‌برند.  در ایران هم اولین ترجمه این رمان در سال ۱۳۹۵ به بازار کتاب عرضه شد و تا به امروز چهار ترجمه از آن شده است. ولی ترجمه‌ای که بیش از پیش این رمان را به مخاطبان فارسی‌زبان شناساند ترجمه اخیر آن به قلم محمدرضا ترک‌تتاری بود که توسط نشر ماهی عرضه شده است. ترک‌تتاری مترجم خوب و شناخته‌شده‌ای است که کتابهای متعددی را از ادبیات انگلیسی‌زبان به مخاطبان عرضه کرده. این کتاب هم از ترجمه‌های خوب اوست هرچند که باید بدانیم در این زمینه فضل تقدم با او نیست. 

نکته جالبی که می‌خواهم در آخر به آن اشاره کنم؛ فضایی است که جان ویلیامز از دانشگاه‌های امریکا و مناسباتی که در آن وجود دارد، ترسیم می‌کند. ویلیامز تصویری از دانشگاه امریکا به دست می‌دهد که برای ما نیز آشنا است. همان رقابت‌ها بر سر کسب عنوان و قدرت، همان مقاله‌محوربودن و همان روابط خشک دانشگاهی که بر همه‌چیز از جمله فراگیری دانش سایه افکنده است. خواندن این رمان را بیش از همه به کسانی که تحصیلات تکمیلی را گذرانده‌اند و یا در دانشگاه مشغول تدریس هستند، توصیه می‌کنم.
      
435

26

(0/1000)

نظرات

دست شما درد نکنه
1

1

قربان شما 

1