یادداشت سیده زینب موسوی
1402/1/12
4.0
12
شهربانو قصۀ یه مادره، مادر یه بسیجی ساده، یه نوجوون مثل خیلی از نوجوونای دیگه، یه بیسیمچی که 12 سال میفته رو تخت و خانوادهش مثل پروانه دورش میچرخن. هیچوقت چنین داستانی نخونده بودم. خوندن از زبون یه مادر خیلی برام تازگی داشت، همیشه یا خاطرات رو از زبون خود فرد خونده بودم، یا دوستانش و یا همسرش، مادر یه چیز دیگهست. نثر کتاب هم بسیار روون و زیبا است، هر چند مثل کتابهای عادی نیست و زمینۀ داستان خیلی از اول برای آدم روشن نمیشه، چون کلمات مثل یه رود روون از قلب آدما جاری میشن به زبونشون. عشق زلالی در این کتاب موج میزنه که قابل توصیف نیست... این بند بالا رو وقتی نوشتم که فکر میکردم کتابی که خوندم زندگینامه یه شخصیت حقیقیه. اشکال از منه البته، چون رمان بودنش روی جلدش نوشته شده... ولی خب چون از طاقچه خوندم این کلمه اونقدر درشت نبود که توجهم رو جلب کنه. این شد که وقتی فهمیدم این کتاب زندگینامه نیست خیلی خورد تو ذوقم. نمیگم این چیزایی که گفته واقعی نیستن و یا اصلا با اینم مشکلی ندارم که رمان دفاع مقدسی بخونم، فقط اینکه نمیدونستم و بعدا فهمیدم اذیتم کرد. البته هنوزم به نظرم کتاب قشنگی بود و نثرش و نوع روایتش رو هم خیلی دوست داشتم. https://taaghche.com/book/30581
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.