یادداشت اسما نصرالهی روشن
1404/4/26
احتمالاً پیشفرض گروهی از آدمها درمورد لسآنجلس و به طور کلی آمریکا، یه هتل پنجستارهست که بهترین خدماتش رو برای همه مردم، رایگان عرضه میکنه. اما وقتی از نگاه جان فانته یا چارلز بوکفسکی، به آمریکا نگاه میکنیم، تصاویر غبارگرفته و خسته و بیمارگونهای رو میبینیم که برای عدهای میتونه غیرقابل باور باشه. ولی قهرمان کتاب که نه تنها به رستگاری نمیرسه و در رویاهای بزرگی غرق میشه، بلکه از دل این داستان زخمی و مریض بیرون میاد. وقتی کتاب رو تموم کردم، با نهایت دلسوزی بغلش گرفتم. نثر فانته مثل شعر میمونه، اما نه شعر عاشقانه یا حماسی؛ مثل شعری که یه بیخانمان، توی کوچهپس کوچههای شهری آلوده و آغشته به بوی سیگار برای خودش زمزمه میکنه. این دسته از کتابهای غمگین، برای من همیشه موثقترین رمانهای آمریکایی رو داشتن. با نهایت صداقت، آرزوهای بزرگی رو به تصویر میکشه که قبل از تحقق، رویای مستی و کسالت بودن و بعد از اون هم کاملاً رضایتبخش به نظر نمیان. شخصیت کتاب همزمان که شایسته سرزنش بود، بیاندازه ترحمانگیز هم بود. خوشبختی با اون غریبهست، اما کوچیکترین دستاوردها بهتر از هیچیه. ماجرای عاشقانهاش بیاندازه مسمومه و این حس رو برای خوانندهها هم داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.