یادداشت مجید اسطیری

مائده های زمینی و مائده های تازه
        آدم باید برای کتابایی که چند سال پیش خونده و فعلا فرصت بازخوانی نداره یه چیزی بنویسه چون هرچی ازشون دورتر میشیم ایده های اون کتابا تو ذهنمون کمرنگ تر میشه. مهمترین ایده این کتاب هم یک نوع مواجهه مستقیم و بی واسطه با تمام لذائذ زندگی است که فهم معنای زندگی بدون اونا ممکن نیست. بنابراین کاملا ضدروشنفکری هستش. یعنی دعوتیه به اینکه هیچ فکری رو بر درکی که خودت از مواجهه مستقیم با زندگی میتونی داشته باشی ترجیح نده. به خاطر همین اول کتاب میگه کتاب منو دور بنداز و راه خودت رو برای لمس کردن زندگی پیدا کن. بخش اصلی کتاب هم شرح همین تماس ژید با زندگی هستش که طی دوره ای از سفرهای دور و دراز از چشیدن هیچ لذتی مضایقه نمیکنه. حتی در توصیف لذت خوردن هر میوه ای چند صفحه قلم زده. این که توصیف یک لذت چقدر میتونه توی درک بهتر همون لذت به ما کمک کنه رو ما توی نگاه مارسل پروست به زندگی هم داریم. مخصوصا لذائذی که به دیدن مربوط میشن. نمیدونم شاید این معنا همون چیزی باشه که در فرهنگ شرقی خودمون هم هست: وصف العیش، نصف العیش
شبی از «پیرو»، دریای دوردست را دیدیم که پرتو نقره فام ماه بر آن می تابید. نزدیک ما، شرشر آبشارها از برج آب شهر به گوش می رسید. قوهای سیاه، با شرابه هایی سپید بر پرهایشان، در استخر، آرام غوطه می خوردند.
در «مالت»، برای کتاب خواندن به باغ فرمانداری رفتم. در «چیتاوکیا»، بیشه ی بسیار کوچکی بود با درختان لیمو. آن را «ایل بوسكتو» می نامیدند. در آنجا به ما خوش گذشت. و در لیموهای رسیده ای دندان فرو بردیم که نخست ترشی تحمل ناپذیری دارند. اما بعد، رایحه ای طراوت بخش در دهان بر جای می گذارند. در «سیراکیوز» نیز در «لاتومی » سهمناک، بدین لیموها دندان زدیم.
در بوستان «لاهه»، آهوانی این سوی و آن سوی در گردشند که دیگر چندان وحشی نیستند.
از باغ «اورانش » می توان «مون سن میشل» را دید و شنهای دوردست، شبانگاه، گویی ماده ای مشتعل است. شهرهای بسیار کوچکی هست که باغ هایی دل انگیز دارد. شهر از یادمان می رود. نامش فراموش می شود. آرزوی دیدن دوباره باغ بر جا می ماند. اما هیچ نمیدانیم که چه گونه می توان بدانجا بازگشت.
آرزوی دیدن باغهای «موصل» را در سر می پرورم. شنیده ام که پر از گل سرخ است. باغ های نیشابور را عمر خیام ستوده است و باغ های شیراز را حافظ. هرگز باغ های نیشابور را نخواهیم دید.
اماباغهای «وردی» را در «بسكره» می شناسم. کودکان در آنجا، بز می چرانند.
در «تونس»، باغی جز گورستان نیست. در «الجزیره»، در باغ «نمونه» (که در آن هر گونه نخلی هست)، میوه هایی خورده ام که پیش از آن هرگز ندیده بودم. و از «بلیده» ای ناتانائیل، با تو چه بگویم؟

حالا البته دارم به این فکر میکنم که چطور ممکنه لذت گرایی و تنوع طلبی به ملال منتهی نشه. راستش الآن بعد از 4 سال یادم نمیاد ژید در کتابش به چنین مسئله ای اشاره کرده یا نه. اما این قدر میدونم که شیوه زندگی اپیکور به عنوان فیلسوفی که اسمش با لذت گرایی گره خورده اینطور نبوده. اتفاقا اصلا اهل افراط نبوده و سعی میکرده طوری با امساک زندگی کنه که هرچه بیشتر قدر لذائذ رو بدونه
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.