یادداشت معصومه توکلی

        به طور کلّی در ژانر همان کتاب قبلی‌اش بود که می‌توان مختصراً آن را چنین وصف کرد:
سریال کره‌ای!
:D
امّا به مراتب از قبلی (می‌توانی رازی را نگه داری؟ =ترجمهٔ تحت اللفظی!) بیش‌تر دوستش داشتم و متأسّفم که نمی‌توانم با ستاره‌های‌ بیش‌تر این را به اثبات برسانم!
آن یکی علاوه بر سطحی بودن آدم‌ها و ایدهٔ قصّه و تصادفی بودن همهٔ اتّفاق‌هایش، یک عدد شخصیت اصلی هم داشت که دوست داشتنش سخت و بلکه ناممکن بود!
(در بهترین حالت ترحّم مرا برمی‌انگیخت یا به قول نیکولا کوچولو موجب خندهٔ من می‌شد!)
امّا این، داستان نسبتاً معمّایی و شخصیت‌های قابل‌درک‌تر و دوست‌داشتنی‌تری داشت و در کل «خواندنی»تر بود.
(بگذریم از قسمت روح‌بازی‌اش که سخت غیرقابل‌باور و حتّی غیر‌قابل‌دفاع بود)
دو نکته را به طور ویژه ذکر کنم و شاید بعدترش نکتهٔ سومی را:
تصویری که داستان از سرنوشت افراد «پیر» ترسیم می‌کرد، جالب بود و مرا به یاد «شنبه ها»ی حانیه می‌انداخت
حتّی به سرم زد که شاید اگر با الهام از آن یک دو سکانسی به «شنبه ها» اضافه شود، بد نباشد!
دوم: برای منی که خواندن رمان‌های خارجی همواره معادل سفر به شهرهایی بوده که داستان‌های آن رمان‌ها در آن‌ها رخ می‌داده، خواندن این کتاب تجربهٔ ویژه‌ای بود
نه یعنی که تا به حال هیچ کتابی مرا با خودش به لندن نبرده، فقط آخرین باری که لندن را دیده‌ام حوالی نیمه‌های قرن نوزدهم بوده است!
(نمی‌دانم با چارلز بود یا با اسکات یا... :D)
بازدید از لندن 2009 به ضمیمهٔ آی‌پاد و اس‌ام‌اس و اچ‌اندام و شیپینگ و اسپشیال آفر و ... این‌ها
تجربهٔ جدیدی بود!
امّا نکتهٔ سوم که کمی تا قسمتی تکراری است:
خواندن متن اصلی همواره و همیشه تجربهٔ متفاوتی است که نمی‌تواند کم تر از دو ستاره بگیرد
حتّی اگر روزی آن قدر انگلیسی‌ام خوب شود که حتّی یک کلمه از کتاب هم نباشد که نفهمیده باشمش!
      

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.