یادداشت زهره عالیپور
1401/10/8
4.0
30
رطل گرانم ده ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه نداشت حافظ یک روحانی ساده اما عمیق و اهل تفکر که زاویهی نگاهش آدم را به تفکر وا میدارد. کسی که میگوید شغلها بو میدهند و باید بنگری که شغلت چه بویی میدهد، بوی مرگ یا بوی زندگی که مراد از این مرگ و زندگی، به یاد مرگ و آخرت بودن و یا درگیر دنیا و ظاهر آن شدن است. مهاجرانی هنگام نقل این خاطره از زاویه دید خودش، از خودش میپرسد سیاست چه بویی میدهد! شما هم فکر کنید که شغلتان چه بویی میدهد! با توجه به جامعه و شرایط کنونی، اوایل کتاب، رفتار حاج آخوند کمی غیرقابل باور و اغراق آمیز است اما به تدریج با رفتار و منش او آشنا میشویم، روحانی که در میان مردم روستا است، با آنها زندگی میکند، کار میکند و روزگار میگذراند. در لابه لای کتاب و در خاطرههایی که از او بیان میشود مضامین مختلفی را مشاهده میکنیم، از معنویت گرفته تا فرهنگ ایرانی، هنر، ادبیات، عرفان، آداب زندگی، رسم و رسوم مردم مهاجران و به چالش کشیدن آثار کهن ادبی و شخصیتهایی چون مولانا، خیام و شاهنامه. از جنبههای شخصیت حاج آخوند که در این کتاب توجه مرا جلب کرد، شیوهی تعامل و گفت و گوی او با آدمهای مختلف بود که اندیشهها و اعتقادات مختلفی داشتند. حلقهی گمشدهی این روزهای جامعه که هر چه پیشتر میرویم، اهمیت بیشتری مییابد. من فکر میکنم اصلیترین عامل تأثیر گذاری او بر دیگران، یکی بودن حرف و عمل ایشان بود. حاج آخوند حرفی میزد که خودش هم عمل میکرد. حرفهایش را بالای منبر مسجد نمیزد بلکه در خلال زندگی روزمره و بین آدمها و در موقعیتهای متناسب میزد. حاج آخوند خوب میبیند، خوب میشنود و خوب هم حرف میزند. ما نمیتوانیم شبیه او باشیم اما میتوانیم از او یاد بگیریم. و چه چیزی بهتر از روایت و داستان به آدم یاد میدهد؟ این کتاب بخشی از خاطرات نویسنده است که سیر خطی ندارد و شامل داستانهای پراکنده است اما چون پازلی است که وقتی کامل میشود، شما یک نفر را میشناسید؛ حاج آخوند که شصت و سه سال در این دنیا نفس کشید و حالا بعد از چهل و اندی سال به وسیله خاطراتی که در اذهان به جای گذاشته، نه تنها در روستای مهاجران که در هر جای زمین از داخل این سطرها، دوباره نفس میکشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.