یادداشت مریم

مریم

مریم

1404/2/18

        داستان‌های راجع به مادربزرگ‌ها تو ذهن خیلی‌ها خیلی گرم و صمیمین. یادآور دوست داشتن و محبتن ولی مادربزرگ وبستر یک داستان گوتیک و سرده. مادربزرگی که راوی در چهارده سالگی دو ماه رو به خاطر جراحی‌ای که داشته کنارش می‌گذرونه و از اونجا وارد ماجراهای خانوادگی می‌شه. مادربزرگی که در حقیقت مادرِ مادربزرگ راویه. شخصیت خسیس و سردی که در نگاه اول عجیب‌ترین شخصیت یک خانواده به نظر میاد اما در طول داستان ما هر بار از زاویه دید کسی دیگر اعضای این خانواده رو می‌شناسیم و هر بار این خانواده بیشتر نفرین‌شده به نظر می‌رسه و گاهی مادربزرگ وبستر متعادل‌ترین شخصیت داستانه. تو طول داستان قرار نیست ماجرای پیچیده‌ای اتفاق بیفته یا اتفاق خاصی پیش بیاد که ما تا لحظه‌ی آخر کتاب منتظر روشن شدن تکلیفش باشیم؛ اما فصل آخر این کتاب یکی از بهترین پایان‌هاست. جوری که حین خوندنش تمام صداهای اطرافت قطع می‌شن و تو چند دقیقه‌ای میری تو همون فضا که داستان داره روایت می‌شه و همین باعث می‌شه تک‌تک شخصیت‌های این کتاب کوتاه از شخصیت‌های ماندگار ذهنت بشن. انگار که هزار صفحه همراهشون بودی.

فکر کنم این کتاب اولین کاریه که از بلک‌وود ترجمه شده و اگه تاریخچه‌ی زیست جنون‌آمیز این نویسنده رو بخونید دلیل کافی برای خوندن کتاب رو پیدا می‌کنید.
      
454

39

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.