یادداشت سارا کرمانی
1400/6/23
3.7
71
«اگر میدانست که وقتی موهایش را از روی صورتش کنار میزند....» از نمایشگاه کتاب سال ۹۸ خریدمش. بعد از نمایشگاه در حالی که کیلومترها راه رفته بودیم و خسته ی خسته بودم رسیدم خانه. دم غروب بود. بازش کردم و رفتم زیارت... نویسنده، زیارت جامعهی کبیره را رمان عاشقانه کرده بود. خواندم و خواندم و خواندم تا تمام شد. ۳ صبح بود که تمام شد. سالها بود کتابی آنقدر مرا نگرفته بود که یک نفس تا تهش را بخوانم.
(0/1000)
امیرحسین حیرانیان
1400/11/27
0