یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که شرح توماس هابز از تکوین زندگی سیاسی، شناخته‌شده‌ترین سویه از اندیشه اوست. هابز با این فرض شروع می‌کند که انسان‌ها با همنوعانشان کورکورانه در وضع طبیعی زندگی می‌کنند و سپس صبورانه توضیح می‌دهد که این وضع به دلیل ترس و تجاوز، به وضع جنگ دائمی تبدیل می‌شود.

تا اینکه انسان‌ها برای فرار از ترس مرگ، قراردادی را منعقد می‌کنند که قوای نامحدود به «حاکم» می‌دهد؛ حاکمی که صلح را تضمین می‌کند. برای کسانی که امروزه هابز را می‌خوانند، این نکته کمتر به چشم می‌آید که دینداری انسان چه اندازه در شرح هابز حائز اهمیت است، مگر اینکه آن افراد هابز را با چشم الهیاتی بخوانند. این همان جایی است که نبوغ و اهمیت واقعی هابز در زندگی سیاسی مدرن خود را نشان می‌دهد. او نخستین متفکری بود که نزاع دینی و سیاسی را اساساً نزاعی واحد دانست و اظهار کرد که این نزاع‌ها همراه با یکدیگر درگیر می‌شوند، چون ریشه‌های مشترکی در سرشت انسان دارند.

چنان‌که هابز می‌فهمید، چرخه خشونت الهیاتی - سیاسی، خشونتی که مسیحیت گرفتار آن شد، بدعتی استثنایی در تاریخ دین نبود و نیز این چرخه را نمی‌شد با اعمال تغییرات ظاهری در روابط کلیسا و دولت یا پیدا کردن تفسیری بلندنظرانه‌تر از کتاب مقدس فیصله داد. مشکل دینی و مشکل سیاسی در نهایت، امری واحدند که یا حل نمی‌شوند یا با هم حل می‌شوند.

این زندگی در وضع طبیعی است، حتی اگر انسان موجودی دیندار باشد. اما این واقعیت که انسان موجودی دیندار است، تصویر را فوق‌العاده پیچیده می‌کند.

دو چرخه باطل که هابز توصیف می‌کند، یکی چرخه روان‌شناختی ترس مذهبی و دیگری چرخه سیاسی ترس اجتماعی، اکنون در یک چرخه الهیاتی-سیاسی واحد از خشونت، تعصب، خرافه و ترس فلج‌کننده کنار هم قرار می‌گیرند.

این تصویری کلی است که هابز ترسیم می‌کند. در مرکز این تصویر، خدا جای دارد. انسان به خدا ایمان دارد چون از طبیعت می‌ترسد و از طبیعت می‌ترسد چون غافل و میل‌ورز است. اما انسان‌ها به محض اینکه خدا را تصور می‌کنند، از او نیز می‌ترسند؛ گرچه خدا ممکن است به کمک تأمین نیازهای قلبی انسان‌ها بیاید، اما اگر خشنود نشود، به همین میزان ممکن است مقابل انسان‌ها بایستد. 

اگرچه معروف است که خدا به این راحتی‌ها خشمگین نمی‌شود، تهدید ناشی از ناخشنودی غصب‌آلود او، بی‌نهایت بیشتر از تهدید برخاسته از هر انسان دیگری است. رقیب من حداکثر می‌تواند مرا از زندگی فعلی‌ام محروم کند، اما خدای خشمگین مرا از زندگی ابدی محروم خواهد ساخت.

پس در مجموع، ترس از خدا بر ترس از انسان می‌چربد. انسانی که انتظار حمله رقیب همنوعش را دارد، می‌تواند خود را برای نبرد آماده کند، اما برای محافظت از خود در برابر خدای خشمگین چه می‌تواند بکند؟ او می‌تواند خدا را بپرستد و بکوشد از او اطاعت کند، ولی به عنوان موجودی غافل و نادان هرگز نمی‌تواند مطمئن باشد که خدا از او چه می‌خواهد. با این حال، همه کاهنان ادعا می‌کنند که از اراده خدا خبر دارند. البته آنان نمی‌توانند چنان شناختی داشته باشند؛ هیچ کس نمی‌تواند؛ مگر اینکه شرح‌ها فراتر از حدود ذهن انسان درست باشد.

اما ادعای فهم اراده خدا سرچشمه قدرت است و انسان که در تقلای دائم برای برتری است، به هر میزان قدرتی که می‌تواند به دست آورد، نیاز دارد. این مسئله اهمیتی ندارد که کاهنان ادعای خودشان درباره شناخت الهی را باور دارند یا نه؛ آنان ممکن است همان‌قدر که فریب می‌دهند، خودشان نیز فریب خورده باشند. آنچه اهمیت دارد این است که نیاز انسان به پرستش طبیعتاً به مرجعیت دینی در جامعه مجال ظهور می‌دهد و این مرجعیت شکلی از قدرت است.
      
183

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.