یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
سه زن، قوی، وابسته، شکننده. سه زن، آرتمیس، هرا، پرسفون. سه زن، عاشق، منطقی، رویاباف. پاییز فصل آخر سال است روایت میکند این سه زن را که در این جامعه با نگاه به هر گوشهاش میتوانی هزار زن با این تیپ را ببینی. زنانی که واقعبین نیستند و آنقدر در رومنس زندگی غرق شدهاند که ناگهان بیدار میشوند و پوچی زندگی سیلی میشود توی صورتشان. لیلایی خلق میکنند که برای ماندن و نگهداشتن عشقش ترجیح میدهد خودش بماند و بال رفتن میثاق را بچیند. که بعد سوگوار عشقی باشد که او را رها کرد و خود و اطرافیانشان را دیوانه این فراق کنند. زنانی که هیچ روی استقلال و هوش خود حساب باز نمیکنند و طبیعتشان وصل به جنس مقابل است. باشد هستند و نباشد، پوچ میشوند. و کمی آنورتر اما دختری همه تعلقات را حذف میکند. گریه را ضعف میداند و یک تنه بار خودش را، و دیگرانی که در کنارش هستند به دوش میکشد. از برادر بیمار رفیقش، تا مادر احساساتی و رفیق درماندهاش. و مصائب زندگی را بیچون و چرا رد میکند و پی هیچ نیست جز اثبات توانایی خودش. روجا نقطه مقابل لیلایی است که از شدت وابستگی، استقلال را نمیپذیرد. شمال و جنوب سرزمینند. اما روجای گیلانی در انتها با شنیدن نام عشق، با دیدن آن همه تعلق و وابستگی که مدفون شده لای لباسهای کمد لیلای اهوازی، میشکند و اشکش میجوشد. اشکی که در سختترین دوران زندگی حبس شده بود و در نهایت فقط درد را به دو نفر گفت، برادرش و میثاق. دو مرد زندگی که شاید نباید انتظار داشته باشیم سنگ صبور او باشند. و این منطق شخصیت بود. اطمینان به انسانهای قوی. و داستان در میان اندوه زن شکست خورده و قدرت دختر مستقل، یک وزنه احساسی عمیق داشت. شبانه. دختری با نامی غریب که وصل به شعرهای شاملوست. و همینقدر رویاپرداز و نامتعادل و ترسو که فکر کنی این دختر از پیش از تولد، مادری بوده برای بردارش که او را حفظ کند از لطمهها. و مگر کسی که مظهر آسیب است، میتواند دیگری را از آسیب نجات دهد؟ شبانه یک ترسوی مهربان است، یک مالیخولیایی بیآزار که با دیفنباخیا رویا میبافد، با ارسلان توی ذهنش میجنگد اما در ظاهر صلح دارد، با نقاشیهای بردارش زندگی میکند. اما با روجا و لیلا همان است که باید باشد. دختری ضعیف که قدرت تصمیم ندارد و دیگران را معطل این عدمثبات خودش میکند. شبانه در عین معصومیت، نوعی خودخواهی دارد که شاید در لفاف مهربانی و حمایتگری افراطیاش نادیده گرفته شود، اما آسیبزننده است. مردها در این داستان اما همان هستند که باید. راهشان و خواستههاشان مشخص است. در حاشیه حرکت میکنند اما زندگی زنان داستان روی انگشتشان میچرخد. هدایتگر سرنوشت داستانند. و اما شاید این تضاد زمانی ایجاد میشود که هیچ یک پذیرای این تفاوت نیستند. نه زن و نه مرد. و اینجاست که زندگی واقعی با همه تلخیهای واقعیاش عیان میشود. رویاپردازان میبینند که زندگی انقدرها هم ک فکر میکردند ستارهباران نیست و منطقیها میدانند ک ته این همه سختگیریها، آرامشی است که در رها کردن است. نثر داستان گاهی بسیار دمدستی و ساده بود، طوری که احساس میکردم رمانی زرد توی دستم است که نمیدانم چطور برگزیده جشنواره آلاحمد شده، اما شخصیتپردازی داستان، فارغ از زیادهگوییها و مونولوگهای افراطی شخصیتها، چنان کامل و دلچسب بود که بشود فکر کنی لیلا را همین نزدیکی دیدی، بارها شبانه را قضاوت کردی یا روجا را تحسین. زنهایی که در جامعه کدگزاری شده و به شدت ملموسند. با سرنوشتی که بیاغماض واقعی است و دنیایی که رحم ندارد. داستان کتاب بسیار ساده است. خواندنش وقتی نمیگیرد و ترجیح بر این است که برای چنین کتاب سادهای وقت گذاشته نشود، اما اگر نیاز به تجربهای آرام و لطیف و ساده دارید، کتاب را پیشنهاد میکنم. پاییز فصل آخر سال است/ نسیم مرعشی نشر چشمه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.