یادداشت کوثر یوسفی

        کتاب را دوست داشتم بخوانم 
کاش سردار بیشتر برای ما می‌نوشت کلمه بی پایان آخر کتاب سطل آب یخی بود که روی سرم ریختند انگار از نو یادم آمد کسی که بوده انگار دیگر نیست :)
همه مدت که کتاب را می‌خواندم فکر میکردم به آدمهایی که روزگار سختی را گذراندند و بعد که به جایی رسیدند تا پای جان تلاش کردند تا آدمهای دیگر این کره خاکی شرایط بهتری را برای زیستن تجربه کنند 
این آدم ها قلب بزرگ و بخشنده و مناعت طبع بلندی دارند که علی رغم خلأهای بسیاری که تجربه کردند باز هم اتفاق و مناسبت خوب را برای همه و نه فقط برای خودشان می‌خواهند 
به بخش کوچک مسیر زندگی بزرگ‌ترین ژنرالی که در زندگیم دیدم فکر میکنم 
به اینکه شرط عاقبت بخیری این است که لحظه ای دست از تلاش نکشید حتی اگر به ظاهر ابتدا مسیر از آنچه در ذهن ماست دور باشد 
همین؛

۱۷ بهمن ۰۳
      
47

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.