یادداشت مسیح ریحانی

        مبهوتم از خواندن این اثر؛ حکما این سه‌گانه در دسته‌ی کتاب‌هایی قرار می‌گیرد که هرگز فراموش‌شان نمی‌کنم.

شاید آخرین‌بار «سال‌های ابری» اثر سترگ «علی‌اشرف درویشان» حالم را این‌چنین دگرگون کرده بود.

کتاب اول روایت شیرین و جذابی است از دو برادر دوقلو در سال‌های جنگ که مجبور شده‌اند با مادربزرگ‌‌شان زندگی کنند. این قسمت خالی از هرگونه پیچیدگی است و خواننده حتی شاید احساس کند که در حال مطالعه‌ی اثری سطحی است. هر چند که صحنه‌های نامتعارف و خشن همان کتاب اول هم شخصا مرا متقاعد می‌کرد که پا به دنیای پرکشش و جذابی گذاشته‌ام.

در کتاب دوم خبری از حضور یکی از برادرها (کلاوس) نیست، اما یادش همواره همراه آن دیگری است و او عادت نوشتن «دفتر بزرگ» را به امید روزی که برادرش را دوباره ببینید، ادامه می‌دهد. این کتاب هم روایت به ظاهر ساده‌ای دارد و خواننده تصور می‌کند که همه‌چیز را خوب فهمیده و می‌داند که اوضاع از چه قرار است! تا این‌که در صفحات پایانی کتاب دوم، بخش عمده‌ای از تصوراتش فرو می‌ریزد.

این شوک عظیم در پایان کتاب دوم، در کتاب سوم ادامه دارد و به اوج خود می‌رسد. تا جایی که خواننده متوجه می‌شود که بسیاری از تصوراتش صحیح نیست و اصل ماجرا چیز دیگری بوده است. در این‌ کتاب «لوکاس» بعد از چند ده سال جستجو، «کلاوس» را پیدا می‌کند ولی اون از دیدار برادر دوقلویش طفره می‌رود...

انگار که «آگوتا کریستوف» تعلیق را دوست داشته باشد و خواننده را در تمام مدت خواندن کتاب، معلق نگه می‌دارد...
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.