یادداشت هانا خوشقدم

        
بسم‌الله 
روی جلد کتاب نوشته‌اند: در واقع...تتبعات. نباید می‌نوشت توهمات؟!
اولین مشکلم با قالب نوشتارش بود. اصلا چه بود؟ روایت و جستار که مسلما نبود. بیشتر به چیزی بین خاطره‌نویسی آشفته و سفرنامه‌نویسی وهمی-تخیلی می‌مانست. سفری به دل سیاهچاله‌ی توده‌ی سرطانی‌ راوی، در حفره شکم. 
ریتم نامنظم و فلش‌بک‌ها و فلش فورواردهای متعدد بین شیمی‌درمانی و متاستاز هم خواننده را خسته و کلافه می‌کرد. فصل‌های بی‌مورد کتاب هم احتمالا قرار بوده خلاقانه باشد اما پراکندگی و آشفتگی اثر را نمود بیشتری می‌داد! البته از حق نگذریم بعد از تشخیص نیاز به جراحی هایپک، لحن کتاب انسجام بهتری بخود گرفت.
من خریدمش تا به اصالت رنج در گذرگاه بیماری صعب العلاج برسم، اما بیشتر روایت درد بود، تا چیز دیگری. 
اما سم ماجرا آنجا خالص و کشنده می‌شد که از زاویه هر آیین و مسلکی هم نگاه کنی، آیا همه تغییر یک آدم که سرطان و متاستاز را پشت سر گذاشته، در تغییر رنگ ناخن و تغییر شکلش از تیز به مربعی است؟! دیگر آخرهای کتاب به این نتیجه رسیدم که نکند تنها دیدگاه نویسنده این است که خوب آرایش‌ کنید، براشینگ موهاتان را اصولی انتخاب کنید، خط چشم با دوامی بکشید تا متاستاز را شکست دهید. بنظرم باید کتابش را به صنف آرایشگرها معرفی کند. حتما فروش خوبی خواهد داشت.
اصلا مگر می‌شود آدم داستان بیماری وحشتناکش را بنویسد و هیچ اثری، تاکید می‌کنم هیچ اثری از خدا و حتی اندیشیدن به جهان پس از مرگ، در حالاتش نباشد؟!
بجای دعا و ارتباط معنوی، که چندجای کتاب صراحتا آن را رد می‌کند و گفتن «حلالم کن» را مثل ریختن آبی از دهنش می‌داند، راوی چه می‌کند؟؟ با استیون هاوکینگ آتئیست مناجات‌های طولانی دارد. و او را صاحب فرقه نئوهاوکینگ‌ها لقب می‌دهد و لوکوموتیوران قطار درمان سرطان می‌نامد!
نثر هم در بهترین حالت متوسط بود. آنقدر که گفتم برای چاپ نوشته‌هایم اولین‌ جایی که میروم نشر چشمه است. البته در اواخر کتاب منصرف شدم. فهمیدم برای چاپ چنین چیزهایی حتما باید شوهرت مسئول انتخاب اثر برای انتشارات مذکور باشد!
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.