یادداشت محمدامین اکبری

حاجی مراد
        به نام او

کتابهای من شبیه دفترچه خاطرات‌اند. اگر اتفاق قابل ثبتی در زندگی من بیفتد در ابتدا یا انتهای کتابهایم ردی از آن پیدا می‌شود. مثلا در اول کتاب «فرهنگ عامیانه» تالیف جاودان‌یاد ابوالحسن نجفی نوشته‌ام که در فلان تاریخ خریداری شد، در همان روزی که شبش گوشی‌ام را در چهارراه سرچشمه تهران دزدیدند. یا انتهای دیوان منحصر بفردی از حافظ که خودم هم کم به سراغش می‌روم شرح یکی از شبهای مهم زندگی‌ام را نوشته‌ام. از این دست خاطرات و نوشته‌ها کم ندارم.

در دوازده آبان ماهی که گذشت وقتی «حاجی مراد» تالستوی بزرگ را تمام کرده بودم و می‌خواستم مروری بر روی‌اش بنویسم، تلفنم زنگ خورد و یکی از تلخ‌ترین خبرهای زندگی‌ام را شنیدم؛ پدربزرگم رفته بود... . با عجله و اضطراب وسایلم را جمع کردم که بروم، ناگهان نگاهم به کتاب افتاد، یادم آمد که بعد از اینکه، نمی‌دانم برای چندمین بار، «مرگ ایوان ایلیچ»  را هم به پایان رسانده بودم خبر مرگ یکی از عزیزانم را شنیده بودم و در پایان کتاب با ذکر تاریخ ثبتش کرده بودم. نام تالستوی همراه شده بود با نام عزیزان و بزرگان زندگی من.

«حاجی مراد» را بیش از ده سال پیش خریدم ولی پیش نمی‌آمد که بخوانمش. وقتی دیدم ترجمه‌ای جدید به قلم آقای صالح حسینی از این کتاب درآمده و چند یادداشت هم ضمیمه آن شده مناسب دیدم کتاب را بخوانم. نسخه صالح را قرض گرفتم تا فقط یادداشت‌هایش را بخوانم چون می‌دانستم متن چنان بد و عجیب و غریب است که توان ذهنی خواندنش را ندارم. شروع کردم به خواندن ترجمه مرحوم همایون صنعتی‌زاده. چند کلامی درباره خود کتاب می‌گویم باز برمی‌گردم به ترجمه.

رمان جزو آخرین آثار تالستوی است شاید آخرین. کتابی که سالها پس از مرگ او منتشر شد و جناب کنت سالها بر روی نوشتتنش متمرکز بود. اثری که مثل تمام آثار متاخر او از ساختاری بدیع برخوردار است. معمار کاخ‌های بزرگ و شکوهمند «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» در سالهای واپسین زندگی‌اش بیشتر نوولا یا داستان بلند نوشت. داستانهایی که در عین سادگی بسیار عمیق هستند و عظمت نه در داستان عجیب و غریبشان یا گره‌‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های آن بلکه در نحوه برخورد نویسنده با سوژه است. و در این بین مهمترین اثر او در این سال‌ها «مرگ ایوان ایلیچ» است. «مرگ ایوان ایلیچ» داستان خاصی ندارد داستان مقطعی از زندگی یک کارمند طبقه متوسط روسی است که در انتهای داستان می‌میرد و ما هم از عنوان و هم از کلمات ابتدایی اثر متوجه می‌شویم که او می‌میرد. پس نه شخصیت اصلی نه فرجام کارش، نقطه ثقل داستان نیست بلکه پرداخت تالستوی است که سبب می‌شود به «مرگ ایوان ایلیچ» شاهکار بگوییم. به نظر من «حاجی مراد» هم از همین جنس است و در مرتبه بعدی پس از «مرگ ایوان ایلیچ» قرار می‌گیرد.

تالستوی ۵۰ سال پیش از نوشتن «حاجی مراد» او را در جبهه جنگ قفقاز زمانی که دوران سربازی‌اش را می‌گذراند دیده بود و با داستانش آشنا بود و در لابه‌لای نوشته‌هایش به او اشاره کرده بود. داوری او از این سردار تتاری در آن موقع چندان مثبت نبود و خونریزی و سفاکی را به او نسبت داده بود. ولی پنجاه سال بعد او «حاجی مراد» را چنان شکوهمند تصویر کرد و مرگ شهادت‌گونه‌ای را برایش رقم زد که او را در شمار یکی از قهرمانان مهم ادبیات داستانی درآورد. دوست ندارم داستان را فاش کنم پیشنهاد می‌دهم این کتاب را بخوانید و اگر «تاراس بولبا»ی گوگول را هم خواندید این دو را با هم مقایسه کنید. تالستوی در سالهای پختگی از یک بیگانه شخصیت اسطوره‌ای می‌سازد و گوگول در سالهای جوانی از تاراس بولبای اوکراینی که از سرزمین ابا و اجدادی نویسنده است شخصیت حماسی خلق می‌کند. به نظر بنده با همه ارجمندی اثر گوگول، تالستوی گوی سبقت را می‌رباید چرا که فارغ از نگاه‌های نژادپرستانه و قوم‌گرایانه نگاهی کاملا انسانی دارد.

و اما درباره ترجمه. نثر صنعتی‌زاده شسته‌رفته و خوش‌خوان است ولی در ضبط نام‌ اشخاص موفق عمل نکرده و نسخه صالح حسینی با تمام بدی‌هایش این یک امتیاز را بر آن دارد. به نظرم کتاب حتما باید یکبار دیگر آن‌هم از روسی ترجمه شود تا حق مطلب ادا گردد و حتما یک مقدمه درباره مناسبات آن روزهای روسیه و سرزمین قفقاز هم نوشته شود تا مخاطب از شنیدن برخی اصطلاحات مثل «مریدگرایی» در رمان تعجب نکند و سردرگم نشود. ضمنا اگر می‌خواهید به خاطر مقدمه و موخره نسخه صالح حسینی را بخرید باید بگویم که نخرید چرا که هم مقدمه که خود صالح ترجمه کرده و هم موخره که شاگرد خلفش پویا رفوئی ترجمه کرده است چنان نامفهوم است که بیش از آنکه چیزی بر معلومات شما بیفزاید اعصابتان را خرد خواهد کرد.
      
201

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.