یادداشت سامان
1403/12/6
تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام تو می دونی چی می گم تو گوش می دی به حرفام هشت کوه نوشته پائولو کنیهتی ایتالیایی داستانی است لطیف از روابط انسانی در دل کوههای پر برف ایتالیا. روایت داستان آرام و با نثری ساده و روان انجام شده. کتاب از ترجمه مناسبی برخورداره و فاصله شش ساله چاپ دوم اثر با چاپ نخستش و تعداد کم ریویوهای فارسی نشان دهنده عدم اقبال مخاطب فارسی به این اثر به زعم من خواندنی است.. پیترو محوریترین شخصیت داستان که راوی هم هست در خلال داستان زندگی خودش رو از کودکی تا بزرگسالی تعریف میکنه. زندگی که گره ناگسستنی با کوه و کوهنوردی داره. در دوران کودکی پدرش اصرار زیادی به کوهنوردی داره که با میل و رغبت پیترو همراه نیست. رابطه پدر و پسر یک رابطه سرد مثل کوهستان است که «سکوت» بازیگر اصلی این رابطه است. طرفین با هم کم حرف میزنند.این کم حرف زدن و غلبه و سایه افکندن سکوت بر کل رابطه بسیار زیبا نشون داده شده.بدون هیچ تردیدی یکی از بزرگترین اشتباهات روابط انسانی همین سکوت و رد و بدل نشدن کلام افراد با همدیگه است. سکوتی که منجر به نگفتنهای زیادی میشه. نگفتنهایی که شاید روزی انسان افسوسش رو بخوره و زمانی که این اتفاق بیفته راهی جز افسوس نیست و بیهوده مضری بیش از افسوس خوردن وجود نداره. رابطه پدر و پسر از جنس حداقل گفتوگو بود و احساسات زیادی در این وسط دفن شد. طرفین طبق یک قول و قرار ناگفته به این سطح از رابطه میرسند و نویسنده در نشون دادن این قضیه بسیار موفق عمل کرده. البته بیشتر حجم داستان در مورد رابطه رفاقت پیترو و برونو است. رابطهای که در کوهستان آغاز میشه و با فراز و نشیبها و جداییهای ناخواسته تا آخر عمر ادامه پیدا میکنه. بعد از مدتی و رخ دادن اتفاقاتی طرفین تصمیم به ساخت یک خانه در دل کوه میگیرند.خانه ای که رابطه آنها را مستحکمتر میکنه. اساسا « رفاقت» در داستان کنیهتی نقش پررنگی داره. رفاقتی که مثل خود کوهنوردی آرام آرام شکل میگیره و بارها و بارها در سنین مختلف دو طرف به هم رجوع میکنند. داستان رو میشه از ابعاد گوناگون نگاه کرد ولی یکی از مهمترین مسائل ستایش رفاقت و دوستی است.رفاقتی که بعضا به گمشدهای در زندگی تبدیل میشه و جای خالیاش بدجور حس میشه و اذیت میکنه. کوهها در داستان نقش مهمی دارند. جدای از حضور همیشگی در فضای داستان، جایی در داستان به نقل از افسانهای قدیمی فلسفه هشت کوه تعریف میشه.طبق این افسانه قدیمی، در مرکز زمین کوه بلندی به نام سومرو قرار گرفته و اطرافش با هشت کوه که توسط هشت دریا جدا شده احاطه شده.در ادامه سوال مهمی مطرح میشه: چه کسی بیشتر آموخته، آنکه به همه هشت کوه رفته یا آنکه به قلهی سومرو رسیده؟ پیترو و برونو هر کدومشون، یک طرف این سوال قرار میگیرند و مسیری رو طی میکنند و شاید نویسنده به توجه به سرانجام شخصیتها، روش انتخایی پیوتر رو مناسبتر دونسته. فکر کردن به این سوال میتونه سوغاتی این اثر برای مخاطب باشه. هشت کوه داستانی است که هیجان و نقطه اوجی نداره و با یک ریتم آرام روایت میشه.پس انتظار یک داستان پرهیجان پر اتفاق نداشته باشید. ولی اگر دل به روایت لطیف نویسنده بدید، شاید تجربه مطالعاتی خوبی براتون باشه. من به داستانهای ریتم کند علاقهای ندارم و سلیقهام نیست ولی با این وجود هشت کوه رو دوست داشتم.فکر میکنم نویسنده جاهایی از داستان دست گذاشت رو نقاطی که میتونه احساساتمو برانگیخته کنه و همین باعث شد دوستش داشته باشم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.