یادداشت قهوه خور؛
1404/6/9
درست توی همون ساعتی از شب که همه خواب بودن و همه جا ساکت بود و هوا خنک تر از روز،روی تختم دراز میکشیدم و چراغ قوه قرمزمو به شونه تکیه میدادم و شروع به خوندنش میکردم،همین باعث شد که برام دوستداشتنی تر بشه چون شب های قشنگیو برام ساخت؛))) توی شب های تابستونی،با نورا توی تمام زندگی هاش همراه شدم و دونه دونشو باهاش تجربه کردم... +راستش رو بخواید الان که فکر میکنم واقعا به خوندن این کتاب احتیاج داشتم! کتاب به مفهوم بسیار عمیقی به صورت سطحی می پردازه بدون شک کتاب های زیادی وجود داره که خیلی عمیق تر به این موضوع پرداخته باشن،اما این کتاب در سطح خودش خیلی برام عزیزه!؛)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.