یادداشت •°|ܥ݆ܠܥ݆ܠܘ|°•

مرا با خودت ببر
        بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا بقیه‌الله

باورم نمیشه تمام شد در حالی که سیراب نشده بودم مشتاقم بیشتر از امام جواد(ع) و امام هادی(ع) بخوانم و بوی کلوچه های داغ و ذرت های شیرین را پیوسته استشمام کنم
از اینکه مدتی کوتاه مهمان خانواده  ابراهیم، آمال، ابوالفتح، ام جیران ،ابن خالد، طارق و یاقوت بودم هم مسرورم و هم ناراحت... مسرور از اینکه افرادی بوده اند که چنین افکار و رفتار درخشانی داشته اند و توانستند رضایت امام زمانشون رو جلب کنند و ناراحتم از اینکه در اطرافم این جمع را ندارم خود غرق دنیام و لبریز از بدی شده‌ام، مثل مردم آن زمان که سرشان به دنیا گرم بود، شده ام و از اصل خود دور افتاده ام...
استادی دارم که اینجا یاد حرفشون افتادم: ان‌شاءالله خدا به این احساس فقر ما بیافزاید!
در سر تا سر داستان این جمله امام علی(ع) مشهود بود که می‌فرمایند: از خلوتی راه سعادت نهراسید
و روایت های داستان به خوبی نشان داد که آنها که دل در گرو امام زمانشان داشتن نهراسیدن و همه رستگار شدن خوش به حالشون
 تغییرات مرتبط با سر زمین حلب در دوران های مختلف به نظرم ترسناک بود البته این اصلا جزء موضوعات و اهداف این کتاب نبود اما بد نیست گریزی به آن بزنم
چندی پیش در کتابی خواندم مدافعان حرم در حلب با داعش می‌جنگیدند و  در این کتاب  که داستان مربوط به سال ۲۱۹_۲۲۰ ق بود حلب سرزمینی آباد و پر رونق و حتی پناهگاه عده‌ای  به حساب می‌آمده و این گردونه‌ی دنیا عجیب می‌چرخد و باز هم همه‌ چیز بر نظم خاصی جلو می‌رود
.
.
خب بریم همه‌ی کتابایی که آقای مظفر سالاری  به رشته تحریر در آورده اند را به چشمانمان بریزیم تا بلکه کمی جان بگیریم😍
      
28

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.