یادداشت علیرضا فراهانی
1404/2/12
بردمان در یک زمان و یک مکان مشترک شعر، حرف ربط مان شد در جهان مشترک مثل یک ساقی ناخن خشک اما مهربان سهم ما را ریخت در یک استکان مشترک ما عقابیم و نمی دانست در دنیای ما هیچ مفهومی ندارد آسمان مشترک! ما دو پرچم داخل یک سرزمین کوبیده ایم اشتراکی نیست ما را جز زبان مشترک فکر کردی با تو هستم، فکر کردم با منی زندگی کردیم عمری با گمان مشترک زندگی کن جای من تا من بمیرم جای تو آخر خوبی ست در یک داستان مشترک . . . دنیا خلاف خواسته ی ما گذشته است دیروز پیش روست و فردا گذشته است تقویم من پر است از "امروز دیدنت" امروز یا نیامده و یا گذشته است در جستجوی بخت به هر جا رسیده ام او چند لحظه قبل، از آن جا گذشته است در بین راه، عشق همان عابری ست که با غم به من رسیده و تنها گذشته است ای گل! همین که موقع بوئیدنت رسید دیدم که عمر من به تماشا گذشته است این غیرت است یوسف من، هی نگو هوس از گیسوی سفید زلیخا گذشته است با آن عصای معجزه بشکاف نیل را نشکافی آب از سر موسی گذشته است مثل قدیم باز هم از عاشقی بگو هرچند، فکر می کنم از ما گذشته است
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.