یادداشت dream.m
دیروز
ریویوو برای بازخوانی دوم: در نمایش جولیوس سزار، مردان توطئه میکنند، تصمیم میگیرند و خون میریزند. اما در حاشیه این صحنه پر از خون و خنجر، زنانی ایستادهاند که حقیقت را پیش از همه دیدهاند—و صدایشان در میان هیاهوی قدرت، خفه شده است. این یک داستان کهن و تکراری ست. زنان همیشه دیدهاند، هشدار دادهاند، فهمیدهاند، اما هرگز در تصمیمگیریها جایی نداشتهاند. تاریخ پر از مردانی است که دنیا را به نابودی کشاندهاند، چون به کلماتی که از دهان زنان بیرون میآمد، تنها به چشم زمزمههایی بیاهمیت نگاه کردهاند. اگر کالپورنیا شنیده میشد، سزار زنده میماند. اگر پورشیا جدی گرفته میشد، شاید تاریخ تغییر میکرد. تراژدی قیصر تنها یک نمایشنامه نیست. این تصویری از جهانی است که هنوز هم زنان را نادیده میگیرد، که هشدارهایشان را تا زمانی که دیر نشده، نمیشنود. و اکنون پرسش اساسی اینجاست: تا کی قرار است جهان به بهای نادیده گرفتن صدای زنان، سقوط کند؟ از شما دعوت میکنم با خواندن مرور زیر، همراه من به تراژدی قیصر از منظری دیگر_زاویه دید زنان نمایشنامه _ نگاه کنید، و انعکاس صداهای ناشنیده شدهی شخصیت های کمفروغ، اما مهم این تراژدی باشید. ........... "زنان فراموششده تراژدی جولیوس سزار" یا "چه کسی صدای کالپورنیا و پورشیا را شنید؟" وقتی نام جولیوس سزار شکسپیر به زبان میآید، ذهنها اغلب مردان پرهیاهوی روم را به خاطر میآورند؛ سزار با تاج افتخارش، بروتوس با خنجر پنهانش، کاسیوس با توطئههای زیرکانهاش و آنتونی با هوش و بلاغتاش. این نمایشنامه، که در قلب خود راوی تراژدی قدرت و خیانت است، بهندرت از منظر شخصیتهایی دیده شده که در سایه این مردان ایستادهاند، یعنی زنان. کالپورنیا، همسر سزار، و پورشیا، همسر بروتوس، اغلب بهعنوان حاشیههایی گذرا در تحلیلها و گفتگوها نادیده گرفته میشوند. اما آیا این بیتوجهی عادلانه است؟ آیا شکسپیر، این قصهگوی بزرگ انسانیت، در خلق این زنان صرفاً به دنبال پرکردن صحنه بوده، یا چیزی عمیقتر در میان است؟ در این ریویو، میخواهم نوری بر این شخصیتهای بهظاهر کمرنگ بیاندازم و نشان دهم که صدای کالپورنیا و پورشیا، اگرچه در هیاهوی روم باستان گم شده، اما حامل پیامی است که هنوز هم میتوان طنیناش را شنید. ● کالپورنیا، زنی که فریادش در برابر غرور نشنیده ماند. کالپورنیا اولین بار در پرده دوم، صحنه اول وارد میشود، نه با شکوه و جلال یک ملکه، بلکه با ترس و التماسهای یک همسر. او از سزار میخواهد که به سنا نرود، چرا که رویاهایش پر از شومبینی است. «سزار، من هیچوقت به فالها اعتقاد نداشتم، اما حالا میترسم» (پرده دوم، صحنه دوم)؛ این جملات ساده اما پرمعنا، کالپورنیا را از یک همسر منفعل به یک پیشگو تبدیل میکند، کسی که نه از سر خرافات، بلکه از سر شهود انسانی، فاجعه را پیشبینی میکند. رویاهایش پر از تصاویر هولناک است، رویاهایی چون مجسمه سزار که از آن خون میجوشد، و رومیهایی که دستهایشان را در این خون شستوشو میدهند. شکسپیر با این تصویرسازی، کالپورنیا را به صدای عقل در برابر طوفان غرور سزار بدل میکند. اما این تنها بخشی از داستان اوست. کالپورنیا نهتنها یک پیشگو، بلکه زنی است که در عمق رابطهاش با سزار، شکنندگی و انسانیت او را میبیند. او سزار را نه بهعنوان یک فرمانروای شکستناپذیر، بلکه بهعنوان شوهری مینگرد که در معرض خطر است. این نگاه انسانی، او را از یک شخصیت صرفاً نمادین به زنی تبدیل میکند که عشق و ترسش او را به حرکت وا میدارد. اما سزار در مقابل چه میکند؟ او این هشدار را با تمسخر رد میکند و میگوید «ترسوها پیش از مرگ بارها میمیرند، اما شجاعان فقط یکبار طعم مرگ را میچشند» (پرده دوم، صحنه دوم). این پاسخ، که یکی از معروفترین دیالوگهای نمایشنامه است، نهتنها غرور سزار را نشان میدهد، بلکه ناتوانی کالپورنیا در نفوذ به دنیای مردانه او را هم برجسته میکند. اینجا شکسپیر یک پارادوکس ظریف خلق میکند؛ کالپورنیا، که بهدرستی آینده را میبیند، در جهانی محکوم به سکوت است که فقط به شمشیر و سخنرانی گوش میدهد. آیا این تقصیر کالپورنیاست که صدایش شنیده نشد، یا تقصیر فرهنگی که زنان را به حاشیه رانده بود؟ برای درک بهتر این نادیدهگرفتن، باید به زمینه تاریخی و فرهنگی روم باستان نگاهی بیاندازیم. در جامعه روم، زنان، حتی زنان اشرافی مانند کالپورنیا، از مشارکت مستقیم در سیاست محروم بودند. آنها حق رأی نداشتند، نمیتوانستند در سنا سخن بگویند و اغلب بهعنوان ابزارهایی برای اتحاد سیاسی از طریق ازدواج دیده میشدند. با این حال، نفوذ غیرمستقیم زنان در پشت پرده نادیدهگرفتنی نبود. تاریخنگاران رومی مانند تاسیتوس و سوئتونیوس گزارشهایی از همسران اشرافی دارند که با مشاوره و هشدارهایشان بر شوهرانشان تأثیر میگذاشتند، هرچند این تأثیر بهندرت علنی میشد. کالپورنیا در این چارچوب، تجسمی از این نقش سنتی اما محدود است. او نمیتواند سزار را در میدان عمومی همراهی کند، اما در خلوت، تلاش میکند با تکیه بر رابطهی شخصیاش، او را از ورود به مسیر فاجعه بازدارد. شکسپیر با آگاهی از این محدودیتها، کالپورنیا را بهعنوان یک پل بین دنیای خصوصی و عمومی قرار میدهد؛ زنی که در خانه فریاد میزند، اما در سنا شنیده نمیشود. این تضاد، نهتنها به شخصیت او عمق میبخشد، بلکه نقدی ظریف به جامعه روم وارد میکند که صدای زنان را تنها در صورتی میشنود که با خواستههای مردان همراستا باشد. بیایید لحظهای تأمل کنیم. اگر سزار به حرف کالپورنیا گوش داده بود، آیا تراژدی رخ نمیداد؟ شاید این سؤال بیش از حد سادهانگارانه به نظر برسد، اما شکسپیر با قرار دادن کالپورنیا در این موقعیت، ما را وادار میکند که به نقش نادیدهگرفتهشده زنان در تصمیمگیریهای بزرگ فکر کنیم. کالپورنیا نه تنها همسر سزار، بلکه آینهای از وجدان اوست که از نگاه کردن به وی سر باز میزند. در جهانی که پیشگوییها و فالها جدی گرفته میشوند؛ مثل هشدار فالگیری که هشدار میدهد «از ایدس مارس بترس»، چرا صدای کالپورنیا، که از دل عشق و نگرانی برمیآید، نادیده گرفته میشود؟ شاید شکسپیر میخواهد بگوید که در هیاهوی قدرت، اولین قربانیان صداهای خاموشی هستند که حقیقت را فریاد میزنند. اما این تنها بخشی از نقش او نیست. کالپورنیا همچنین به ما نشان میدهد که چگونه عشق و ترس میتوانند به یک شهود قدرتمند تبدیل شوند. رویاهایش صرفاً کابوسهای یک زن هراسان نیستند؛ آنها بازتابی از آشوب درونی سزار و جامعهای هستند که او رهبریاش میکند. در این معنا، کالپورنیا نهتنها وجدان سزار، بلکه وجدان کل روم است، و نادیده گرفتن او، نادیده گرفتن انسانیت در برابر جاهطلبی است. شکسپیر با خلق کالپورنیا، ما را به این پرسش وا میدارد که آیا او صرفاً یک قربانی منفعل است یا یک قهرمان تراژیک در مقیاس کوچک؟ برخلاف سزار که با غرور به سوی مرگ میرود، کالپورنیا با فروتنی و آگاهی تلاش میکند سرنوشت را تغییر دهد. این تلاش، هرچند ناکام میماند، او را به شخصیتی پیچیدهتر از یک همسر نگران تبدیل میکند. او در سکوتش، فریادی دارد که تا پایان نمایشنامه طنینانداز میشود، فریادی که اگر شنیده میشد، شاید تاریخ روم را جور دیگری رقم میزد. ● پورشیا، مجروحِ زخمهایی که از زخم خنجر عمیقترند. در سوی دیگر داستان، پورشیا، همسر بروتوس، ایستاده است، زنی که نه با رویاهایش، بلکه با اراده و جسارتش ما را به خود میخواند. او در پرده دوم، صحنه اول، از بروتوس میخواهد که راز آشوب درونیاش را با او در میان بگذارد، آنجا که میگوید «من فقط پورشیا نیستم، بلکه همسر توام... آیا من از اسرار تو جدا شدهام؟» (پرده دوم، صحنه اول). این درخواست، که با شجاعت و صراحت بیان میشود، پورشیا را از یک شخصیت فرعی به یک نیروی محرک تبدیل میکند. او حتی برای اثبات وفاداری و قدرت خود، زخمی بر رانش وارد میکند و میگوید: «من این را تحمل کردهام، آیا نمیتوانم رازهایت را هم تحمل کنم؟» این لحظه، که اغلب در سایه توطئه اصلی گم میشود، یکی از قدرتمندترین تصاویر نمایشنامه است. پورشیا با این عمل، نهتنها خود را همتراز مردان قرار میدهد، بلکه بهنوعی از بروتوس پیشی میگیرد. بروتوس، که بعداً خنجر را بر سزار فرو میکند، در اینجا در برابر زنی ایستاده که پیشتر زخم را بر خود پذیرفته است. این لحظه نشان میدهد که پورشیا درک عمیقی از مفهوم فداکاری دارد، فداکاریای که بعداً بروتوس با کشتن سزار به شکل دیگری نشان میدهد. اما تفاوت اینجاست که زخم پورشیا از سر عشق و وفاداری است، در حالی که خنجر بروتوس از سر خیانت و ایدئولوژی. شکسپیر با این پارادوکس، پورشیا را بهعنوان یک آینه اخلاقی برای بروتوس قرار میدهد. شکسپیر با این صحنه، پورشیا را به نمادی از فداکاری و مقاومت بدل میکند، اما این مقاومت در برابر چه چیزی است؟ نه دشمن خارجی، بلکه دیوار سکوت و بیاعتمادی که بروتوس بین خود و او کشیده. با این حال، پاسخ بروتوس به این شجاعت چیست؟ او ابتدا تسلیم میشود و قول میدهد که رازش را بگوید، اما درست در همین لحظه، ورود کاسیوس و دیگر توطئهگران، گفتگو را قطع میکند. پورشیا بار دیگر به حاشیه رانده میشود، نه بهخاطر ضعف خودش، بلکه بهخاطر جهانی که برای صدای او جایی ندارد. یک زاویه جالب دیگر، مرگ پورشیاست. در پرده چهارم، صحنه سوم، بروتوس به کاسیوس میگوید که پورشیا با بلعیدن آتش خودکشی کرده، چون غم دوری بروتوس و شکست روم را تاب نیاورد. این مرگ، که بهصورت گذرا ذکر میشود، پر از ابهام میباشد. آیا پورشیا واقعاً از سر ضعف خودکشی کرد، یا این عملی اعتراضی بود؟ بلعیدن آتش، که روشی غیرمعمول و دردناک است، میتواند نمادی از خشم و ناامیدی باشد، فریادی خاموش علیه جهانی که صدای او را نشنید. پورشیا، که در زندگی سعی کرد با زخم و التماس شنیده بشود، در مرگش هم با انتخابی جسورانه، آخرین حرف خود را زد. شکسپیر با این پایان، پورشیا را به یک تراژدی در دل تراژدی بزرگتر تبدیل میکند. مرگ او گواهی تلخ بر این انزواست. آیا پورشیا قربانی توطئه بروتوس شد، یا قربانی ناتوانیاش در تلاش برای شنیده شدن؟ شکسپیر این پرسش را بیپاسخ میگذارد، اما همین سکوت، خود فریادی بلند است. ● زنان در برابر مردان کالپورنیا و پورشیا، هرچند در ظاهر نقشهای متفاوتی دارند، در یک نقطه مشترکند؛ آنها صدای عقل و انسانیتاند در جهانی که بهسوی نابودی میرود. کالپورنیا با شهودش سعی میکند سزار را از مرگ نجات دهد، و پورشیا با شجاعتش میخواهد بروتوس را از فروپاشی درونی حفظ کند. اما هر دو شکست میخورند، نه بهخاطر ناتوانی خودشان، بلکه بهخاطر سیستمی که گوشهایش را به روی آنها بسته است. در روم باستان، زنان حق مشارکت مستقیم در سیاست را نداشتند، اما شکسپیر نشان میدهد که تأثیر میتواند غیرمستقیم اما عمیق باشد. کالپورنیا و پورشیا، هرچند از صحنه اصلی قدرت (سنا و میدان جنگ) دورند، در واقع نگهبانان اخلاق و انسانیتاند. این پارادوکس که زنان هم ضعیف دیده میشوند و هم قدرتمند عمل میکنند، یکی از شاهکارهای شکسپیر است که با زیرکی همیشگیاش، نقدی ظریف به جامعه مردسالار روم وارد میکند، نقدی که فراتر از زمان خودش میرود و به عصر ما هم میرسد. در بسیاری از تحلیلهای سنتی، جولیوس سزار بهعنوان داستان سقوط یک امپراتور یا خیانت یک دوست خوانده میشود. اما اگر از زاویه کالپورنیا و پورشیا نگاه کنیم، این نمایشنامه تبدیل به روایتی از صداهای گمشده میشود. شکسپیر با خلق این زنان، ما را به چالش میکشد که بپرسیم: اگر این صداها شنیده میشدند، آیا تاریخ روم (یا حتی تاریخ خودمان) جور دیگری رقم میخورد؟ کالپورنیا و پورشیا به ما یادآوری میکنند که در هر تراژدی، چیزی بیش از قهرمانان روی صحنه قربانی میشود، چیزی از جنس وجدان، عشق، و انسانیت. ● چرا این زنان فراموش شدهاند؟ شاید بپرسید چرا این شخصیتها در تحلیلها و اقتباسها کمرنگ ماندهاند. پاسخ ساده است: جولیوس سزار داستان شمشیر و تاج است، و در این روایت پرهیاهو، صدای آرام زنان بهسختی شنیده میشود. اما این کمرنگی، انتخاب شکسپیر نیست، بلکه انتخاب ماست. ما، خوانندگان و تماشاگران، اغلب جذب درام بزرگتر میشویم و فراموش میکنیم که شکسپیر، در زیر لایههای اصلی، داستانهای کوچکتر اما عمیقی هم بافته است. کالپورنیا و پورشیا قهرمانان کلاسیک نیستند. آنها نه سخنرانیهای پرشور دارند، نه شمشیر به دست میگیرند. اما قدرت آنها در همین سادگی است. در رویاهایی که حقیقت را فاش میکنند، در زخمهایی که وفاداری را فریاد میزنند. شکسپیر با این شخصیتها به ما میگوید که گاهی بزرگترین شجاعت، نه در میدان جنگ، بلکه در تلاش برای شنیده شدن است. ● امروز چه میشنویم؟ اگر جولیوس سزار را امروز بخوانیم، کالپورنیا و پورشیا بیش از همیشه معنا پیدا میکنند. در جهانی که هنوز هم صداهای بسیاری در سایه قدرت گم میشوند، این زنان به ما یادآوری میکنند که گوش دادن به حاشیهها گاهی مهمتر از تماشای مرکز است. کالپورنیا میتوانست سزار را نجات دهد، پورشیا میتوانست بروتوس را از سقوط اخلاقی بازدارد، اما هیچکدام شنیده نشدند. این شکست آنها نیست، شکست ماست. در نمایشنامه تراژدی ژولیوس سزار نقش زنان_ کالپورنیا (همسر سزار) و پورشیا (همسر بروتوس)_ از نظر حضور کمّی در صحنهها محدود، اما از نظر کیفی دارای اهمیت بسیار است. اما چگونه؟ ● اهمیت و تأثیر در پیشبرد تراژدی بُعد انسانی و تضاد در شخصیتها: زنان در این نمایشنامه بهعنوان صداهای عقل، وجدان و احساسات عمل میکنند که در تضاد با دنیای مردانه سیاست، قدرت و خشونت قرار دارند. این تضاد، تراژدی را از یک روایت صرفاً سیاسی به یک درام عمیقاً انسانی تبدیل میکند. ● پیشگویی و سرنوشت: کالپورنیا و پیشگوییهایش به مضمون سرنوشت و ناتوانی انسان در فرار از آن اشاره دارند که یکی از ستونهای اصلی تراژدی است. ● تأثیر بر شخصیتهای اصلی: هر دو زن بر تصمیمگیریها و حالات روانی سزار و بروتوس اثر میگذارند، حتی اگر این تأثیر در نهایت نادیده گرفته شود یا به شکست منجر شود. ○ آیا میتوان نقش آنها را در نمایشنامه حذف کرد؟ از نظر ساختاری، بله، میتوان نمایشنامه را بدون حضور مستقیم این شخصیتها بازنویسی کرد، زیرا خط اصلی داستان (توطئه علیه سزار، قتل او و پیامدهای آن) به شخصیتهای مرد وابسته است. اما حذف آنها تأثیرات زیر را به دنبال خواهد داشت: ° کاهش عمق عاطفی: بدون کالپورنیا و پورشیا، جنبههای شخصی و آسیبپذیر سزار و بروتوس کمتر برجسته میشود و تراژدی به یک رویداد سیاسی صرف تقلیل مییابد. ° ضعف در تمهای تراژیک: مضامین سرنوشت، غرور و فروپاشی درونی بدون حضور این زنان که بهعنوان آینهای برای انعکاس ضعفهای قهرمانان عمل میکنند، کمرنگتر میشوند. ° از دست رفتن تعادل جنسیتی نمادین: حضور زنان، هرچند محدود، تعادلی نمادین در برابر دنیای مردانه روم ایجاد میکند و حذف آنها این تعادل را بر هم میزند. شکسپیر با گنجاندن این شخصیتها، حتی در نقشهای حاشیهای، نشان میدهد که تراژدی نه تنها در میدان نبرد یا سنا، بلکه در روابط انسانی و درونی نیز ریشه دارد. در پایان این سفر به قلب تراژدی جولیوس سزار، کالپورنیا و پورشیا نهتنها صداهای گمشدهی روم باستان، بلکه فانوسهایی برای ما در امروزند. آنها به ما میآموزند که حتی در سایههای سنگین قدرت، شجاعت شنیدن و فریاد زدن حقیقت میتواند جهانی را دگرگون کند. پس بیایید گوشهایمان را به روی صداهای خاموش باز کنیم و با الهام از این زنان فراموششده، خودمان را به شنیدن و شنیده شدن متعهد سازیم؛ شاید اینبار، تراژدی به امید بدل شود. ............... این دومین نمایشنامه از شکسپیر هستش که با امیرحسین همخوانی میکنم، نمایشنامه قبلی مکبث بود که هردو همخوانی، تجربه هایی به شدت پربار، آموزنده، خلاق و جذاب بودن. جدن امیدوارم امیرحسین هم به اندازه من مشتاق شکسپیر بعدی باشه :)) مثل همخوانی قبل، نمایشنامه رو با نسخه فارسی شروع کردیم، اینبار ترجمه رو خوندیم. بعد نسخه نو_فیر_شکسپیر رو خوندیم. من اقتباس سینمایی "سزار باید بمیرد" Caesar Must Die 2012 رو دیدم که بسسسسیار از دیدنش کیف کردم (مرسی مسعود برای معرفی) و بازم مثل همیشه و کاری که برای همه کتابهای مهمی که میخونم انجام میدم، صد میلیون تا مقاله و تحقیق و متن و ریویوو و یادداشت خوندم تا به فهم کاملی از اثر دست پیدا کنم. در آخر هم ۳ تا از افسانه های معروف (شایعه) درمورد شکسپیر رو از کتاب 30 Great Myths About Shakespeare  گلچین کردم که این پایین مینویسم (شایعات فرد رو من مینویسم و زوج هارو امیرحسین)؛ بخش بانمک برنامه اس مثلا :) خلاصه که ممنونم ریویوو رو میخونید. امیدوارم اگه تراژدی قیصر رو تاالان نخوندید، باعث بشه زودتر برید سراغش. ........... 30 Great Myths About Shakespeare نوشته لوری مگوایر و اِما اسمیت افسانه شماره ۵: "شکسپیر هرگز سفر نکرد" این باور که ویلیام شکسپیر هرگز از زادگاهش یا لندن دورتر نرفت، موضوعیه که اغلب مطرح میشه، اما شواهد قطعی برای تأیید یا ردش کمه. کتاب به این نکته اشاره میکنه که شکسپیر، برخلاف تصور برخی، نیازی به سفرهای دور و دراز نداشت تا آثاری با عمق جغرافیایی و فرهنگی خلق کنه. نمایشنامههایی چون تاجر ونیزی (با توصیف ونیز) یا اُتلو (با اشاره به قبرس) نشاندهنده آگاهی اون از مکانهای دوردست هستن، اما این دانش به احتمال زیاد از مطالعه کتابها، گفتگو با مسافران، و منابع مکتوبی مانند سفرنامهها یا ترجمههای لاتین به دست آمده. شکسپیر در لندن، که در زمان او مرکز تجارت و تبادل فرهنگی بود، فرصت کافی برای شنیدن روایتهایی از سراسر جهان داشته. باید بدونید سفر نکردن شکسپیر نه تنها نقطه ضعف نبوده، بلکه نشاندهنده قدرت تخیل و مهارت اون در بهرهگیری از منابع موجود هستش. با این حال، هیچ سندی مبنی بر سفر او به خارج از انگلستان وجود نداره، و این افسانه تا حدی میتونه درست باشه. افسانه شماره ۷: "شکسپیر کاتولیک بود" این افسانه از گمانهزنیهایی درباره دین شکسپیر سرچشمه میگیره، بهویژه با توجه به دوران پرتنش مذهبی انگلستان در عصر الیزابت که پروتستانتیسم غالب بوده و کاتولیکها تحت فشار قرار داشتن. کتاب به این موضوع میپردازه که برخی شواهد غیرمستقیم—مثل کاتولیک بودن احتمالی پدرش، جان شکسپیر، یا اشارههایی به آیینهای کاتولیک در آثاری مثل هملت (مثل بحث درباره برزخ)—این فرضیه رو تقویت کردن. با این حال، هیچ مدرک محکمی وجود نداره که نشان بده شکسپیر بهطور مخفیانه کاتولیک بوده یا به این آیین پایبند مونده. در واقع، اون در کلیسای پروتستان ازدواج کرده، فرزندانش رو اونجا غسل تعمید داده، و با همان آیین دفن شده. ممکنه که شکسپیر، به عنوان یک نمایشنامهنویس حرفهای، احتمالاً از درگیر شدن آشکار در مناقشات مذهبی پرهیز میکرده تا از عواقب سیاسی و اجتماعی در امان بمونه. افسانه شماره ۹: "تراژدیهای شکسپیر جدیتر از کمدیهای او هستند" این تصور که تراژدیهای شکسپیر ( هملت، مکبث یا جولیوس سزار) از نظر هنری یا مضمونی عمیقتر و جدیتر از کمدیهاش ( رؤیای شب نیمهتابستان یا هر طور که بخواهی) هستن، دیدگاهی رایج اما قابل نقده. کتاب استدلال میکنه که این تمایز بیش از حد سادهانگارانه اس. کمدیهای شکسپیر، هرچند با طنز و پایان خوش همراهن، پر از لایههای پیچیده اجتماعی، سیاسی و فلسفی هستن که به همون اندازه تراژدیها تأملبرانگیزن. برای مثال، در تاجر ونیزی، مسائل تبعیض نژادی و عدالت مطرح میشه. از طرف دیگه، تراژدیها هم گاهی عناصر طنز تلخ یا موقعیتهای غیرمنتظره دارن—مثل سخنان طعنهآمیز نگهبان توی مکبث. بهرحال مسخصه شکسپیر در هر دو ژانر، مهارت یکسانی در کاوش روان انسان و جامعه به کار برده، و برتری دادن تراژدی بر کمدی بیشتر نتیجه سلیقه مخاطبان مدرن هستش تا نیت یا توانایی شکسپیر. این افسانه، در واقع، درک نادرستی از تنوع و غنای آثار شکسپیر رو نشون میده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.